از نگاه زین
هری روی مبل لم داده بود وقتی منو دید پاشد و سلام کرد و با دستش به پشت سریم اشاره کرد
زین:کار آموز جدیده برو به نایل بگو بیادهری:چشم
هری رفت و من با دستم به النا حالی کردم کی بشینه....بعد از حدود پنج دقیقه نایل اومد
نایل:سلام زینزین:سلام...
نایل دشت به النا نگاه میکرد و بعد به من نگاه کرد زین:نایل این الناست اون از دست برادرش فرار کرده و تو باید بهش اموزش بدی تا یکی مثه ما بشه.
نایل:اما...
زین:اما نداره کارت از الان شروع میشه.
متوجه این شدم که نایل دندوناشو روهم سایید توجهی نکردم و به سمت پله ها رفتم تا برم به دفترم.
از نگاه نایل
اوووووففف زین من کار داشتم حیف که برادر بزرگمی. رفتم جلوی اون دختره که حتی اسمشو یادم نمیاد وایساوم و با خشم بهش گفتم:پاشو
فک کنم صدام شبیه قرش بود چون یهو بلند شد و با ترس نگاهم کرد
نایل:من نایل مالیک هستم(عادت کنید دیه😅) برادرد زین و ازین به بعدمربی تو . از همین الان دارم بهت میگم که کوتاهی در کار نیست و نق نمیزنی فهمیدی؟سرشو تکون داد
نایل:اسمت چی بود؟
ال:النا...النا لرمن
نایل:عادت داری تیکه تیکه حرف بزنی؟دیگخ جلوی من اینطوری صحبت نمیکنی
دوباره سرشو تکون دادنایل:اینجو مث اردک با ایما و اشاره حرف نزن فکتو باز کنو بنال
ال:چشم جناب مالیک
نایل:افرین...در ضمن بهم بگو نایل... حالا همراهم بیا
پشت سرم مثه اردک میومد خیلی اروم و ساکت بود اصن بدرد این کار میخوره؟ اصن اینارو ولش...چشماش...اون چشما فوق العاده بودن... وقتی توشون نگاه میکنی همه چیز یادت میری حتی اینکه زنده ای.
دیدم داره تاتی تاتی میکنه رفتم و لباسشو گرفتن و حلش دادم دست و پا چلفتی داشت میوفتاد که گرفتمش و افتاد توی بغلم چشامو تو چشمای هم قفل شد ولی فعلا وایه این صحنه ها زوده ولش کردمو افتاد زمین صدای آخش رفت هوا.
نایل:فک کردی میخوام ببوسمت جوجه؟(احیانا خود نایل جوجه نیست؟)
النا:ن...ن..نننه
نایل:اون بدنتو تکون بده بیا کلی کار داریم پاشد و اومد عین اردکه رفتیم داخل سالن
نایل:اون موهای درازتو ببند
النا:چشم
یه کش مو از تو جیبش دراورد و موهاشو دم اسبی بست بهش میومد . دختره عنتر خیلی خوشگله
نایل:خب اولین تمرینمون....دوره این سالن ۱۰۰ دور میدویی.
یهو چشاش شبیه غورباقه شدنایل:چیه؟
النا:صد دور؟:/
نایل:کمه؟زیادترش کنم؟
النا: نه نه نه
نایل:خب پس زر نزن و بدو
پیراهنشو دراورد یه تاپ زیرش بدد من انتظار یه چیز دیگرو داشتم. شروع به دویدن کرد و منم فقط نگاهش میکردم . صد دور زیاده خودم نمیتونم ۱۰۰ دور بدو ام اگه ۶۰ دورم بزنه قبول میکنم
۵۹ و ۶۰
نایل:بسه دیگه نمیخواد
نفس نفس میزد زمین نسبتا کوچیک بود اخراش سرعتش مثه حلزون بود ولی ازش قبول کردم
نایل:برو اب بخور و استراحت کن تا تو تمرین بعدی انرژی داشته باشی
رفت دهنشو وا کنه که منصرف شد و فکشو بست خوبه حرفمو یادشهیکم از اب خورد و بقیشو ریخت رو بدنش منم محو بدن سکسیش شدم یه حوله گوشه سالم بود برش داشتم و پرت کردم سمتش
نایل:خودتو خشک کن
کاری که بهش گفتمو انجام داد و اومد سمتم و با یه لحن مظلومانه ای گفت: تمرین بعدی چیه؟با دستم به بارفیکسی که ته سالن بود اشاره کردم : برو بارفیکس بزن تا زمانی که من بهت میگم .
میله بارفیکسو گرفت اوایل براش سخت بود ولی بعدش خیلی خوب بارفیکس میزد تا زمانی که راضی شدم و بهش گفتم بسه و بعدش اومد پایین.
نایل:خب واس امروز بسا دیگه میتونی بری استراحت کنی
ال:اجا استراحت کنم؟
راست میگه کجا؟ جولی رو صدا کردم و بهش گفتم:النارو به اتاق ۲۱۰ راهنمایی کن.
و دوباره اردک خانم تاتی تاتی کرد و پشت جولی(تیلور خودمون) حرکت کرد.
جولی یکی از اعضای خوبه گروهه و احساس میکنم که به هری علاقه داره ولی از دل هری خبری ندارم.بعد از رفتن اونا منم سمت اتاقم رفتم و خودمو پرت کردم رو تخت و به سقف اتاقم که از ایینه بود زل زدم(این ایینه رو تو یه فف از جاس خومدم گفته بود سقف اتاقش از ایینست) هنوزم نمیفهمم چرا این ایینه رو رو سقف گزاشتن.
محو نگاه کردن به خودم بودم که متوجه ورود زین نشدم. زین اومد و کنارم نشست و دستاشو توی موهام کشید ازیت کارش خوشم میاد.
زین:داری به چی فک میکنی؟(تتلو عر😂)
نایل:به اینکه چرا روی سقف آیینه داره
زد زیز خنده و گفت:خیلی خلی
نایل:زین... دلم واسه مامان تنگ شده
زین:منم
نا:چرا ننیتونیم ببینیمش؟چرا اون مارو ول کرد؟چرا اونارو انتخاب کرد؟
زی:نمیدونم
بغض کرده بود اون خیلی سخته ولی همیشه سر این بحث احساساتی میشع
زی:هیچ وقت فک نمیکردم اینطوری بشع ... که بعد از مرگ بابا مامان ولمون کنه و اونارو انتخاب کنه.... هیچ ... وقت
نا:منم
زین کنارم دراز کشید و با من به ایینه خیره شد
__________
797 تا کلمه 😐
الان هی بیش تر میشه😂
ووت پلیز نظرم بدین
YOU ARE READING
SINCE
Fanfictionهمه چی از اونجا شروع شد که به خاطر عشق داشتم خودمو به باد میدادم ولی خودمو نجات دادم اما حالا یه نفر دیگه داره با من بازی میکنه...