05-| Anxiety |

127 23 2
                                    

Larisa's POV:

باصدای زنگ ساعت قدیمی از خواب پریدم.ساعت ۸شب بود.
تازه فهمیدم همون موقع که تو فکر پدر بودم روی پیانو خوابم برده بود.سرم درد میکرد و میتونستم رد کلیدای پیانو رو روی صورتم حس کنم.

صدای سوفیا رو از تو آشپزخونه شنیدم.داشت قطعه ای که پدر براش ساخته بودو زمزمه میکرد.
همه چیز این زن مثل فرشته هاست.صداش،چهرش،رفتارش...
نزدیک تر رفتم؛ پیراهنی که براش خریده بودمو پوشیده بود و داشت سوپ جو مخصوص خودش که همیشه تو هوای بارونی درست میکنه رو میپخت.‍
شکیل تر از هر جواهری!
سوفیا لارِن،مادر‍ من،زیباترین فرشته زمینه!

-اوه عزیزم،بالاخره بیدار شدی؟رو پیانو خوابت برده بود و گفتم زود پامیشی،نخواستم بیدارت کنم‌...ولی الان ۳ساعته که خوابیدی!

به خودم اومدم،اونقدر محو تماشا کردنش بودم که نفهمیدم چی داشت میگفت.

+اممم،آره،خوابم برده بود.فکر کنم زیادی خوابیدم.مامان،راستی پیراهنت خیلی بهت میاد!

نخواستم بازم بغض کنم یا خودمو تو بغلش بندازم‌.سعی کردم خودمو کنترل کنم.دیگه همه چیز از این به بعد عوض میشه.سردردمو انکار کردمو با یه لبخند
صندلی کنار سوفیا رو بیرون کشیدم.تا نشستم گفت:

-چیزی می خوای بگی؟

با چشمای گرد نگاهش کردم و گفتم:

+ آره ولی نباید جواب منفی بدی!

سوفیا کاسه سوپ رو روی میز گذاشت.به من نگاه کرد و گفت:

-اول باید ببینم چی می خوای.

قاشق رو با تردید برداشتم.اونو توی سوپ گذاشتم و بازی کردم و انگشتامو روی رد کلیدای پیانو روی صورتم کشیدم.

+چیز خوبیه مامان،میتونه آینده هردومونو بسازه!

-یعنی انقدر بزرگ شدی که میخوای خودت آینده دوتامونو بسازی؟

+آره من باید حتی زودتر شروع به ساختنش میکردم.اما خودت میدونی که‌ پدر هرگز اجازه نداد.

قاشق رو کنار گذاشتم.به سمتش برگشتم و بهش نگاه کردم.
سوفیا ابروهاشو بالا داد و گفت:

-پس مربوط به کار کردنته.

+خب،راستش،آره...من بالاخره کار پیدا کردم!

بالاخره گفتم و خودمو خالی کردم.حالا تنها چیزی که میخوام رضایتشه.

+یه کار؟اوه...و کجا؟

-تو یه کافه معروف تو مرکز شهر.

سوفیا دستشو گذاشت زیر چونش و گفت:

-خب،دقیقا قراره چیکار کنی؟

با ذوق گفتم:

+همون چیزی که میخواستم!من اونجا پیانو می زنم!

For Your Eyes Only || Harry Styles [On Hold]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang