از ماشین پیاده شدم و به الیس و اشلی گفتم امروز روزه والیباله پشت توره زمین پارکی که همیشه میرفتیم وایستادم حوصله ندشتم جواب بدم با پا زدم همیشه بازی رو من خراب میکردم بچه گفتن اه اماندااااا خورد تو سره ی پسره
اگه سرویسم نشده باشه باید ازش معذرت بخوام خودش از شدت ضربه برگشتا: اومممم کاره من بود ببخشید .
هییچی نگفت فقط به چشمام نگاه کرد گفت : تو کی وقت کردی انقد خوشگل شی ؟!(چی فاک این چه حرفی بود زد حتما مخش جابه جا شده)
ا: معلومه که خوبید .
الیس از دور صدام زد : همه چی خوبه ؟!
تا خواستم برگردم اون پسریه از خود راضی منو کشید تو بغلش اون داره چی کار میکنه؟! در عرضه دو ثانیه همه دورمون جمع شدن من معروف بودم ولی نه در این حد
ا: هی ولم کن همه دارن ازمون عکس میگیرن
+ه: خب بگیرن این چیزا واسه من عادیه من انقد
غرق تو شدم دیگران واسم مهم نیستن
بعد یک دقیقه دستاشو شل کرد و من تونستم در برم ، اره واقعا در برم ! تونستم بیام پیشه دوستام ولی هنوز اون جمیعت بود من خیلی ادمای معروف رو نمیشناختم اشلی زد بهم : بیبی چی کار داری میکنی دلشو بردیاااا
ا: چرا چرت میگی خوبه خودتم دیدی از دستش فرار کردم .
اشلی : میدونی اون کیه؟
_ اوم راستش نه فقط فهمیدم اون مشهوره
اشلی : اون خیلی بیشتر از ی ادم مشهوره خانوووم
ا : میخوای بگی کیه ؟! داری عصبیم میکنی
اشلی : باشه باشه بابا اون هری استایلزه مشهوره
ا: شت این اونه چه طور نفهمیدم ؟
حالا هر گوهی که هست واسم مهم نی بهتره بریم دیگه نمیخوام اینجا بمونم هفته دیگه میام اینجا واسه پیک نیک باشه ؟
اشلی : باشه
YOU ARE READING
3 a.m
Fanfiction_توداری ازم سو استفاده میکنی ؟ هری : شاید ... 😏 فن فیکشنی متفاوت از هری با ما باشین ❤️