آنروز عصر وقتی دوستانت از خوش سلیقه گی تو سخن می گفتند، از اینکه چقدر مشکل پسندی واینکه چقدر سخت ممکن است کسی را انتخاب کنی، اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر شد. آنها از خوبی تو می گفتند و اینکه به خوبترین ها نظر داری و من ، اشک هایم را پنهان می کردم و در خود فرو می ریختم که ای دل خوش خیال تو را چه به این آرزوها...
تو را دست در دست دلدادگانت می دیدم و خود را در عزلت تنهایی. دلشکسته و مغموم سعی می کردم اشک هایم را پاک کنم و دل کوچکم را تسلی دهم که" مهم نیست. باید انتظارش را می داشتی. تو به درد او نمی خوری. یعنی اصلا، به درد او نمی خوری. هیچ شبیه هم نیستید و نه در حد و اندازه ی هم." به تو نه ،به خودم فکر می کردم. به اینکه چگونه باید تو را فراموش کنم. به اینکه به تماشای دورادور تو بسنده کنم یا دلم را به گریه های غریبانه خودم خوش کنم، فکر می کردم.
با بغض آنان را ترک کردم در حالیکه گرد هم به گفتگو خوش بودند. باران نرمی آمده بود. هوا لطیف و خنک و زمین و آسمان بهشتی می نمود اما این بار نه مثل همیشه قلبم از تو خالی بود. سبک بودم و تنها. خودم بودم با خودم. دلی دیگر در سینه نداشتم. همه چیز زیبا بود و تو در من رفته بودی. برای دوست داشتن همه ی دنیا جا داشتم. حالا می توانستم به جای تو همه را ، همه ی همه را دوست داشته باشم. اگر تو بهترین ها را می پسندی، من فقط تو را می پسندیدم.
تو بهترینی اما من هیچ وقت تو را با هیچ کس مقایسه نکرده بودم. من به جای تو عشق را انتخاب کرده بودم و در عشق مگر معیار انتخابی هم هست؟ من عاشق تو بودم و تو در صدد انتخاب بهترین ها!!!
نمی دانم.
دلم می خواهد فکر کنم که دوستانت تو را خوب نمی شناسند. دلم می خواهد فکر کنم که ، آنها ، بهترین ها را برای تو می پسندند نه خودت. دلم می خواهد فکر کنم که بهترین معیار خوب بودن عاشقیست. دلم می خواهد فکر کنم که آنها اشتباه می کنند .
راستش دلم می خواهد فکر کنم که دوستم داری حتی اگر بهترین نباشم. حتی دلم می خواهد فکر کنم که آنروز عصر وقتی تک و تنها از محفل دوستانت بیرون زدم، تو مرا دیده ای ، چند قدمی بدنبالم آمده ای و وقتی فهمیده ای که دل از تو بریده ام ، دلشکسته باز گشته ای. دلم می خواهد جز عشق هیچ چیز را باور نکنم. فقط ،دلم می خواهد، همین.
امشب هنوز با تو در گیرم و اینکه بلاخره دوستت بدارم یا نه؟ بلاخره به عشقت امیدوار باشم یا نه؟ دلم از دوستانت سخت گرفته است. ای کاش می توانستم به جای آنها از خودت سلیقه ات را بپرسم.
مهم نیست. من با دوست داشتنت راضی ترم تا رهایی از عشق. بگذار در خیالم تو را عاشق ببینم تا عاقل که با عشق زیباتری...
BẠN ĐANG ĐỌC
زمزمه ای برای تو
Lãng mạnقسم به قلم و آنچه می نگارد. و قسم به عشق وقتی می آفریند. و قسم به تو که جز تو نمی بینم و جز تو نمی دانم. مرا با تو محشور باد.