Louis' POV:
راه میرفتم و با خودم حرف میزدم.این اشتباه بود.کاری که من کردم همش اشتباه بود.اما اون حق داشت منو سوار نکنه؟لعنتی.من خیلی خستم.
بین مسیر ۲ تا پسرو دیدم که بلند بلند میخندیدن.مطمئنا مست بودن.پس من از اون سمت خیابون رد شدم تا برخوردی نباشه بینمون.حتی نمیخوام تصور یه دردسر دیگه رو بکنم.بعد از یه پیاده روی ۴۵دقیقه ای به خونه نایل رسیدم.عمارت بزرگ هوران.خب این تنها خونه ایه که تو انگلیس داره.نگهبان با دیدن من با عجله درو باز کردو سوالای مختلف میپرسید که من بی توجه بهش،قدم هامو به سمت در اصلی تندتر کردم.دلم میخواست تمام عصبانیتمو از توی مشتام به صورت هری انتقال بدم.درو محکم کوبیدم.
لیام در رو باز کرد و با دیدن من چهرش رفت تو هم.این کاملا مشخص بود.-لویی ساعت از ۱۲ هم گذشته!!بیا تو...
زین تند دوید سمت در و داد زد:
-سالمی؟چی شده چرا هز ناراحت بود،تو چرا بهم ریخته ای؟
رفتم داخل و با صدای عصبی و لرزون گفتم:
+وقت واسه حرف زدن زیاده!
نایل بدون معطلی جلوم ایستاد.بازوهاشو توهم قفل کردو و بلند حرف زد،احتمالا برای اینکه هری بشنوه چون معلوم نیست کدوم گوشه ی این خونه ی لعنتیه.
-کجا بودی؟چرا با هز نیومدی؟چرا تلفنتو جواب نمیدی؟!شما دوتا چتون شده؟یکی از شما امشب باید باید جواب بده!
قسمت آخر حرفشو بلندتر گفت.
+اون منو سوار نکرد.
با یه پوزخند گفتم و به طبقه بالا نگاه کردم.احتمالا تو یکی از اتاقای بالا داره "استراحت"میکنه.کلاه سوییشرتمو از سرم پایین کشیدم و سمت سالن رفتم.
-پوووف...همش زیر سر اون دختر لعنتیه!
نایل با حرص گفت و یکی از دستاشو آزاد کردو روی گردش کشید.
+چی؟منظورت کیه؟
لیام با تعجب گفت.اینکه اون هنوز نمیدونه باعث میشه از درون خندم بگیره.
-اون دختر اسمش لاریساست و لعنتیم نیست پسر!
بالاخره صداش اومد.برگشتم تا ببینم کجاست که دیدم با بالاتنه لخت داره از پله ها پایین میاد.
به نایل نگاه کردم که فقط به هری با حرص خیره شده بود و تو خودش میریخت،اون باهوش تر از اینچیزا بود و حتما میدونست که هری داره چیزیو مخفی میکنه.
هری یه لبخند مصنوعی به نایل زدو نزدیکش شد.دستشو روی شونه ی نایل گذاشت و گفت:-اینو یادت باشه رفیق!
و همزمان به سمت من که با تنفر از روی مبل راحتی داشتم بهشون نگاه میکردم برگشت.خودشو روی کاناپه رو به روم انداخت و با یه پوزخند گفت:
YOU ARE READING
For Your Eyes Only || Harry Styles [On Hold]
FanfictionHighest rank #25 in FANFICTION . When the emerald green eyes fall into the night sky. . . /Staring/ -Harry styles | -Maggie Lindemann | - & Rest of the boys | . /Story by/ -Farrysh & Fawzeh . . All The Love -F ♡ ~Please vote & comment what you thi...