اکنون شب از راه میرسد
باد از باختر وزید
آخرین کشتی نیز بادبانهایش را برافراشت
تا لنگرگاه را به مقصد دوردست ها ترک کند
اما سایه بدون قامتش
در امتداد ساحل
زیر نور فانوس دریایی
هنوز منتظر است
نمیدانم قامتش را کجا جای گذاشته است
شاید، آن را میان امواج گم کرده است
جایی میان گرداب، آن دوردست ها
یا شاید، او را سوار بر آخرین کشتی بدرقه کرد
اما سایه بدون تردید
رو به افق منتظر است
YOU ARE READING
سایه ای در لنگرگاه
Poetryمن این شعر رو در تاریخ 1395/12/17 گفتم.اما امروز تصمیم گرفتم این اولین شعرم باشه که در واتپد منتشر میکنم. حدودا ده ساله که شعر مینویسم. امیدوارم خوشتون بیاد و لطفا کامنت یادتون نره.