"سلام بیب-داری گریه میکنی؟"سکوت
"چرا گریه میکنی،پامپکین؟"
سکوت
سکوت
"ا-اونا به من گفتن که من یه ف-فگوتم چون چهره ی تو رو ک-کشیدم..."
"به اونا گوش نکن بیبی!تو نیستی.نقاشی رو بهم نشون بده...؟"
سکوت
"لطفا بیبی بوی؟"
سکوت
"منظوری ندارم،نمیخوام بهت فشار بیارم-من فقط میخواستم ببینم چون که تو خیلی با استعدادی و من اینو کیوت میدونم که بین این همه آدم تو منو کشیدی."
سکوت
سکوت
"باشه."
"بهم نشون میدی؟"
"اوهوم،ولی امم.بهم نخند؟میدونم این و-وحشتناکه چون م-من نمیتونم چیزی بک-بکشم اما...لطفا،فقط ن-نخند؟"
سکوت
سکوت
"How the hell?"
(ترجمش باحال نمیشد:|)
"من می-میدونم این ز-زشته،دفعه ب-بعدی بی-بیشتر تلاش می-میکنم قول می-میدم!"
"نه،لاو.این...محشره.واو،واقعا.میتونم نگهش دارم لاو؟"
سکوت
سکوت
"و-واقعا؟"
"آره،بیب."
سکوت
"می-میتونی...امم،پی-پیشونیمو بب-ببوسی...؟لطفا-"
"اشکالی نداره بیبی،نیازی نیست بپرسی."
"مم-ممنون.من واقعا دوس-دوستش دارم..."
"میدونم.میخوای بیشتر ببوسمت؟"
"...آره؟اگه اش-اشکالی نداره."
"البته،سوییت هارت!"
سکوت
"کجا؟"
"اممم...گونه هام؟و...بی-بینیم...."
سکوت
سکوت
"جای دیگه؟"
"ل-لبام،لطفا؟"
سکوت
سکوت
"نظرت چیه همه ی این جاها رو دوبار دیگه به علاوه ی گردن و انگشتات ببوسم؟"
"...باشه."
●●●
از چشام داره قلب میباره😻😻😻
عکس نقاشی رو گذاشتم
As always M💙
YOU ARE READING
Full Of Flaws 》L.S 》persian translation
Fanfictionهری ناامنه و لویی دوست داره که از مردم تعریف کنه.