Harry:
"تاریخ شاید به همه یاد بده که هرجایی که قدم میزارن به این فکر کنن که شاید قبلنا هزاران فاتح جهان دقیقا اونجایی ایستاده باشه که شما وایسادین"
آقای جانسن معلم تاریخ در حالیکه سعی داشت به دانش آموزا بفهمونه که تاریخ یه درس نیست و یک عشق به زندگیه ، زمانو سپریمیکرد.
و من واقعا فقطساعت و دقیقه هارو میشمردم تا این کلاس فاکینگ تموم شه
نایل:"هری؟ چرا انقده تو فکری امروز؟چیزی شده پرنسس؟
-اوه نه بو(boo)مرسی که انقد نگرانمی
خب من از اینکه اون پرنسسصداممیزنه اصلا ناراحت نمیشم و حتی میشه گفت واقعا این قضیرو دوس دارم.اوممم خب من شاید به عنوان یه پسر زیادی دختر باشم.من تاحالا تو روابطی بودم که این طرز زندگیرو برامم رقم زد.و منحتی از یه بچه هم بچه تر شدم! تو فکرم شاید بتونم بزرگ باشم ولی جلوی تمامی پسرای هات این های اسکول از یه بچه هم بچه ترم!
بلاخره زنگ خورد و تونستم اولین نفر از کلاس خارج شم.دستشویی داشتم و امیدوارم بودم بتونم تو پوشکم بطوری که صاف بریزه پایین و از شلوارم پسنده (-_-)دستشویی کنم.
سریع رفتم دستشویی و کیفمو باز کردم و شیشه شیرمو کردم تو دهنمو بطور کیوتی میک زدم.
من شاید واقعا یه بیبی بوی هورنی محسوب شم.
و حتی با دیدنه خودم تو آینه که شیشه شیرو میک میزدم هورنی میشدم
دستمو کردم تو شلوارمو چسبای پوشکمو باز کردم
شیشه شیرو باز کردم و نشستم رو یه چهارپایه .شیشه شیرو سمت سوراخم خم کردم اونو ریختم روی پوشک نیمه بازم و رو پوشک تکون میخوردم و خودمو انگشت میکردم.
اونقدر صدای ناله هام زیاد بود که صدای باز شدن در wc بغلو نشنیدم.
-اوه شت ببین کی اینجاس!!!!!!!!!