نه_ دخترم

2.2K 471 156
                                    

لویی با صدای زنگ موبایلش از خواب پاشد، چشماش بسته بود، کورمال کورمال تو آشپزخونه رفت و موبایلش از رو اپن برداشت و رو گوشش گذاشت.

" بله؟ "
لویی با صدای خواب آلودی گفت.

" آقای تاملینسون درمورد مسئله ای که چند روز پیش باهم حرف زدیم تماس گرفتم، من مدارک و پرونده هایی که از شما در دست داشتم بررسی کردم به ثبت احوال رفتم و تو این سه روز تمام تلاشم برای مشخص کردن این قضیه انجام دادم و با کمال تاسف باید بگم که اون دختر درست میگه اطلاعات شما به عنوان پدر دیگه این دختر ثبت شده "

لویی که حالا خواب از چشمش پریده بود موبایل محکم  تو دستش گرفت و گفت:
" یعنی چی؟! "

" نگران نباشید آقا، ما میتونیم به خاطر پنهان کاری وکیل قبلیتون ازشون شکایت کنیم و همینطور میتونم با وکیل آقای استایلز یک قرار ملاقات بزارم اما قبل از هر کاری بهتره شما به دفتر من بیاید تا بیشتر درموردش حرف بزنیم "

" هری؟! شما که به وکیلش اطلاع ندادید؟ "
لویی با ترس پرسید و دعا کرد جوابش منفی باشه!

" نه، شما باید رضایت داشته باشید حتی میتونید این مسئله مثل این پونزده سال بسته نگه دارید اما مطمئنا این روش خوبی نیست "

لویی همینطور که به طرف اتاق لوسی میرفت گفت:
" من گیج شدم! چطوری پونزده سال از این مسئله به این مهمی بی خبر بودم؟! "

در اتاق لوسی باز کرد و با دیدن تخت خالی لوسی آرامشش از دست داد و قبل از اینکه اجازه بده وکیلش حرف بزنه گفت: " من بعدا با شما تماس میگیرم "

تماس قطع کرد و به جیمز زنگ زد بعد از دومین بوق تماس وصل شد.
" اون کجاست؟ "

" خیابان هجدهم. به فاک بری تاملینسون نیم ساعته دارم پیاده روی میکنم دختره احمق نمیتونه تاکسی بگیره و فقط بره مدرسش؟! "

" جیمز اون دخترمه! لوسی دختر منه! من احمق بچه داشتم! من یه دختر پونزده ساله داشتم و خودم نمیدونستم! جیمز من دختر دارم میفهمی؟! "
لویی که بیشتر با خودش حرف میزد تا باجیمز گفت و عصبی موهاش بین انگشتاش گرفت و کشید.

اونور خط جیمز پشت چراغ قرمز عابر پیاده مونده بود و با چشماش لوسی ای که هر لحظه ازش دورتر میشد میدید، نمیدونست باید چه کار کنه فقط باید منتظر میموند تا چراغ سبز بشه اما این به فاک رفته هیچ عجله ای برای سبز شدن نداشت! کم کم لوسی ازش دور میشد و نمیتونست با چشم مراقبش باشه تا بالاخره چراغ سبز شد و جیمز با سرعت به اونطرف خیابان رفت اما هرچی دنبال لوسی گشت نتونست پیداش کنه به ناچار سمت جمعیتی که حدس میزد لوسی بینشون باشه دوید و سعی کرد پیداش کنه اما انگار نامرئی شده بود!

موبایلش دوباره رو گوشش گذاشت و به لویی که همچنان درحال غر زدن بود گفت: " گمش کردم! "

" چی؟! تو چه غلطی کردی؟ احمق تو دخترم گم کردی! تو اون کوفتی جایی که هستی بگرد یک مدرسه پیدا کن تا خودمو برسونم "
لویی با عصبانیت سر جیمز داد زد و قطع کرد.

Are You My Father  (COMPLETED)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora