با علاقه به میز رنگینی که چیده شده نگاه میکنه و مثل قحطی زده ها بی توجه به صدای گریه بچه آب پرتقال تا آخر سر میکشه و همینطور که نوتلا رو تستش خالی میکنه دوتا توت فرنگی تو دهنش میزاره و امیدواره جما زودتر پیداش بشه و بچش آروم کنه چون نمیتونه با آرامش صبحانه بخوره!
" میتونی دو دقیقه دست از خوردن بکشی این بچه بیچاره بغل کنی! "
جما با اعتراض میگه و پسرش تو بغلش میگیره و آروم تکونش میده." باور کن دست و پام گم کردم، خودمم نشناختم وقتی اینارو دیدم!
لوسی همینطور که سعی میکنه تست کامل تو دهنش جا بده میگه و لیوان چایی تو دستش میگیره تا وقتی دهنش کمی خالی شد چایی بنوشه که خفه نشه!جما با خنده به حرکات لوسی نگاه میکنه و رو صندلی رو به روش میشینه، همونطور که پسرش با یک دستش گرفته دست دیگش رو دست لوسی میزاره و با مهربونی میگه:
" چه کار کردی که بابات از دستت عصبانیه؟! "لوسی که مشغول جویدنه و همزمان نگاهش به موزهای تیکه شده هست و با دستش داره یک تست دیگه بر میداره، چشم هاشو تا حد ممکن درشت میکنه و به جما نگاه میکنه!
" دو دقیقه دست از خوردن بکش به اون دهن بدبختت استراحت بده "
لوسی که حالا آخرین قسمت تست قورت داده با خیال راحت میگه:
" آخیش! باورت میشه تو این چند روز کوفت هم نخوردم! "جما چشماش میچرخونه و سعی میکنه به خودش یادآوری کنه لوسی فقط پونزده سالشه و تو این سن این مدل حرف زدن رایجه.
" خب نمیخوای توضیح بدی؟ "
لوسی به تقلید از جما چشماش میچرخونه و بیخیال میگه: " من فقط چند روزی رفتم پیش لویی! "
جما با تعجب و ناباوری به لوسی نگاه میکنه و نمیدونه چی باید بگه. چندبار دهنش باز میشه اما هیچ حرفی نمیزنه.
" تو چه کار کردی؟! "
" من فقط پیش لویی رفتم و چیزایی که نیاز بود بهش گفتم هرچند اونطور که من فکر میکردم پیش نرفت اما خب هرچی بود دیروز صبح خونمون اومد و به طور کاملا اتفاقی بابام در باز کرد و همدیگرو دیدن اما عکس العمل بابام زیاد خوب نبود! "
لوسی کاملا عادی و بیخیال توضیح داد و به قیافه متعجب عمش توجهی نکرد، به جاش چنتا موز همراه توت فرنگی تو دهنش گذاشت تا از ترکیب این دوتا میوه لذت ببره!
" همه اینا دیروز اتفاق افتاده و تو داری الان اینارو به من میگی؟! "
جما با ناراحتی و عصبانیت از لوسی میپرسه.درسته جما مادرش نیست اما رابطه اونا همیشه شبیه به مادر و دختر بوده و کمتر چیزی از هم پنهان کردن ولی حالا لوسی مسئله به این مهمی از جما پنهان کرده!
" خب وقت نشد! "
لوسی با مظلومیت گفت و لیوان چایی سر کشید!" خفه شدی! "
جما با حرص گفت و از رو صندلی بلند شد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Are You My Father (COMPLETED)
Fanficبعد از سالها لویی و هری دوباره بهم وصل شدن اما اینبار توسط یک دختر! آیا لویی پدر اون دختره؟! لویی چطوری قرار بفهمه؟ Larry Stylinson Fanfiction By: 96_nargesmd cover: Tiresise