تلقين محض

20 4 8
                                    

دوستانم مي گويند من آدم دهن بيني هستم.فكر كنم حق با آنها باشد.براي آنكه علتي براي حرفشان داشته باشند،اتفاق ناچيزي را كه پنج شنبه پيش برايم پيش آمد، مطرح مي كنند.
ماجرا از اين قرار بود كه آن روز صبح رمان ترسناكي خواندم.با اين كه هوا روشن بود،قرباني نيروي تلقين شدم. اين تلقين تصوري را در من به وجود آورد كه قاتل بي رحمي در آشپزخانه قايم شده. قاتل دشنه(١) بزرگي را توي دستش گرفته و منتظر ايستاده تا با ورود من به آشپزخانه به رويم بپرد و چاقو را به پشتم فرو كند.با اين كه درست رو به روي در آشپزخانه نشسته بودم و اگر كسي مي خواست به آشپزخانه وارد برود، مي بايست از جلو چشمانم رد مي شد و تازه به جز در ورودي آشپزخانه راه ديگري هم براي به آنجا نبود ،با اين همه، باز فكر ميكردم قاتل پشت در كمين كرده.
اما من قرباني نيروي تلقين شده بودم و جرات نميكردم وارد آشپزخانه شوم. اين موضوع نگرانم كرده بود چون ديگر وقت نهار بود و بايد حتما به آشپزخانه ميرفتم.
در آن وقت زنگ خانه را زدند.
بي آنكه از جايم بلند شوم داد زدم،"بيا تو،در بازه"
سرايدار ساختمان با دو يا سه نامه وارد شد.
گفتم:"ببين،پام خواب رفته،مي شه بي زحمت بري از آشپزخانه يه ليوان اب بياري؟"
سرايدار گفت:" البته"
در آشپزخانه را باز كرد و رفت تو.چندي بعد صداي فرياد دردي را شنيدم كه به همراه صداي جسمي كه با افتادنش، تمامي ظرف و ظروف ها و بطريها را كشيد و به زمين ريخت.
يكدفعه از روي صندلي بلند شدم و به آشپزخانه دوييدم.نيمي از بدن سرايدار روي زمين افتاده بود و دشنه بزرگي توي پشتش فرو رفته و كشته شده بود.ديگر خيالم راحت شده بود، چون معلوم شد هيچ قاتلي توي آشپزخونه نبوده.
به لحاظ منطقي اين نوعي تلقين محضه.

دشنه:خنجر

تلقين محضWhere stories live. Discover now