Chapter One

58 5 2
                                    

بادی وزید و موهام اومد تو صورتم. با کلافگی ، کنارشون زدم همونطور که افسوس میخوردم آخه رمان های سفید و رُزایه صورتی مورد علاقه من نبودن.
هیچوقت.
چشمامو برای دیدن مجله بِراید که روی دَکه بود ریز کردم. چشمام روی تمام عکسا چرخ می زد. میخاستم ببینم که ارزش خریدنو داره یا نه.
دیگه یجورایی از نگاه کردن به لباس عروسا خسته شده بودم .
بخاطر یه دلیل آزار دهنده و نا مشخص  نمیتونستم چیزی پیدا کنم که بتونم بپوشم ...
سمت چپ مجله said و مجله Hello! بود. چشمامو گردوندم.
من همیشه فک میکردم چیزایه جالب تر از طلاق سلبریتی ها یا شایعات سلطنتی بریتانیا تو زندگی وجود داره. منظورم اینه كه ، کی همچین چیزایی میخونه ؟ من که نمیخونم. من زندگی خودمو دوست داشتم بدون حاشیه و شایعه.
مجله برایدو برداشتم ، چن تا صفحه رو ورق زدم چون دنبال لباس عروس مد نظرم بودم. یا حداقل اینجوری فکر میکردم.
با گذشت هر هفته تاریخ عروسی نزدیک تر میشد و من هنوز چیزی رو که دوست داشتم پیدا نکرده بودم.
برای دفاع از خودم : من یه دنبال کننده همیشگیه مد و فشن نبودم . من با پدرم تو شرکت ساخت و سازش کار میکردم. همین تازگی در رشته طراحی داخلی  از دانشگاه کالیفرنیا ، لس آنجلس فارغ التحصیل شده بودم. حتی با وجود اینکه ما ، خب ... پولدار بودیم ، این چیزی نیست که من دوست داشته باشم در موردش به خودم ببالم. راستش ، من از اون آدمایی که همیشه پولشونو با خریدنه چیزایه گرون قیمت به رخ میکشن متنفرم. من در مواقعی که بحث برند های مد و فشن ، لباس و سلبریتی ها پیش میاد کاملا بی اطلاعم. فقط میتونم بگم که علاقمند نیستم.

یکی از چیزایی که مادرم بهم یاد داد این بود که همیشه با همه کس مهربون باش ، مهم نیست که وابسته به چه جامعه ای هستن یا در آمد پدرومادرشون چقدره یا اهل کجان.

حدس میزنم آخرین قسمت مربوط به این حقیقت ميشه که خانواده ی پدرم  ، که مکزیکین ، و پدرم مجبور بود خیلی سخت کار کنه تا به جایی که الان هست برسه ، لاتین بودن و تمام چیزایه مربوط به اون.مامانم بریتانیاییه ، پس من ترکیبی از اونام ( بریتانیایی و مکزیکی )
من پوسته سبزه و موهایه لخت قهوه ای تیره مثه بابام و چشمایه سبز مثه مامانم دارم.

"سلام خواهری !"

سمت راست برگشتم و اینم از سونیا.
مثه همیشه خیلی خوشگل بود. اون بدنه خوش ترکیبشو دوست داشت و خیلی خوب میدونست چجوری به رخ بکشدش.
الانم ، یه لباس چرم مشکی پوشیده بود که انگار پوست دومش بود . اونقدر تنگ . 
اون مثه یه دختر خراب به نظر نمیومد ، خب ، نه خیلی. موهایه بلند مشکیش تا رویه شونه هاش میومد. کفشایه قرمز Louis vuitton ش تیپشو کامل کرده بود.
من و سونیا از بچگی با هم دوستایه صمیمی بودیم و الان اون مثه خواهر ناتنیمه. پدرم یه ساله پیش با مامانش ازدواج کرد.
اول رابطشون یه خرده مسخره بود. حداقل برای من. آنا یکی از نزدیکترین دوستایه مادرم بود، خب یه خرده عجیب بود که اونا شروع کردن به قرار گذاشتن فقط چند ماه بعد از این که مادرم ترکمون کرد.

Prince With Benefits (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora