27.1.14 - 11PM
من داخل آشپزخونه منتظر لویی شدم
تا به آپارتمانش برگرده
کلید هاش رو تو کاسهشونانداخت، و به سمت پنجره ی سر تا سریش قدم برداشت
ولی این دفعه به بیرونش نگاه کرد
نه به بازتاب خودش.
بیرون رو نگاه کرد، تلفنش رو برداشت
و شروع به حرف زدن کرد
" مرده رو نمیبینم، ولی یه جایی همین نزدیکه؛ میتونم حسش کنم"
Mahshid