9

3K 504 16
                                    

27.1.14 - 11PM

من داخل آشپزخونه منتظر لویی شدم

تا به آپارتمانش برگرده


کلید هاش رو تو کاسه‌شون

انداخت، و به سمت پنجره ی سر تا سریش قدم برداشت

ولی این دفعه به بیرونش نگاه کرد

نه به بازتاب خودش.

بیرون رو نگاه کرد، تلفنش رو برداشت

و شروع به حرف زدن کرد

" مرده رو نمیبینم، ولی یه جایی همین نزدیکه؛ میتونم حسش کنم"

Mahshid

Blasé ➳ l.s. (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora