6

348 68 43
                                    

چنگالشو داخل مرغ فرو کرد و تیکه مرغو داخل دهنش گزاشت

ابروهاشو بالا انداخت و گفت

"خیلی خوبه جنت...فک نمیکردم دست پخت خوبی داشته باشی"

جنت ریز خندیدو سرشو پایین انداخت

"مرسی از تعریفت زین"

"اره اره تو اونو خوشمزه درست کردی ولی مرغایی ک زین درست میکنه ی چیز دیگست"

لویی با دهن پر گفت و ب نگاهای ک روش بود توجه نکرد

خب کی انتظار داشت ی پسر نابینا غذا درست کنه؟

هری زل زده بود ب لویی ک تو لباس خودش(لباس هری)چقد خوب ب نظر میرسید...لباس تا زیر باسن،استیناش تا نوک انگشتاش میرسید

و زین هم تو تیشرت قرمز هری واقعن هات و جذاب شده بود!...نمیشد اینو انکار کرد

زین با ارنجش زد ب بازوی لویی

"محض رضای فاک معدب باش.‌..من همیشه مرغامو مثل اجر میسوزونم"

ب وضووح تغیر رنگ چهره ی زین معلوم بود

"کصشر نباف برو...حتمن من اخر هفته ها واسه همون تیکه اجر ها برات توالتو میشورم؟"

دخترا مشغول حرف زدن باهم بودن و متوجه بحث اون دوتا پسر نبودن

لیام و هری هم با لبخند های نصف نیمه و چشمای گشاد زل زده بودن ب اون فرند شیپ وحشی ک داشتن سر مرغ باهم دعوا میکردن!

"حتمن لازم نبود بگی تو توالتمو تمیز میکنی اونم سر شام!"

"عاها پس بهتره بگم واسه پیراشکیا هم حیاطو جارو میکشم و واسه اون دسر های کارامل چاه خونتو تمیز میکنمو سوسک ها و عنکبوت های مرده رو من میکشم بیرون"

غذا پرید تو گلوی زین،و زین چند بار سرفه کرد و یکم از لیوان ابشو خورد

"تومو لطفن این بحثو سر شام تموم کن این دوتا بنده خدا چ گناهی کردن ک راجع سوسک و ملخ و زندگی چندش ما بدونن"

"ب من نگو تومو"

پاشو روی پای زین زد و زین اخ خفه ای گفت

لویی ادامه داد

"ینی تو ب لیام نگفتی عاشق حشراتی؟... واو فک کردم لیام از اون مگس هایی ک تو شیشه نگه میداری خبر داره‌‌‌"

"زین تو مگس تو خونت نگه میداری؟"

لیام با چهره ی درهم ب زین نگا کرد

زین ک انگار هول شده بود داشت دنبال کلمات برای درست کردن خرابکاری لویی میگشت

"ن لویی فقط میخاد پیاز داغ دعوا رو زیاد کنه...من فقط دلم نمیاد اونا رو بکشم...مگع چ ازاری ب ما میروسونن ب جز اینکه اونا دارن از بدن ما تغذیه میکنن"

See Meحيث تعيش القصص. اكتشف الآن