چنگالشو داخل مرغ فرو کرد و تیکه مرغو داخل دهنش گزاشت
ابروهاشو بالا انداخت و گفت
"خیلی خوبه جنت...فک نمیکردم دست پخت خوبی داشته باشی"
جنت ریز خندیدو سرشو پایین انداخت
"مرسی از تعریفت زین"
"اره اره تو اونو خوشمزه درست کردی ولی مرغایی ک زین درست میکنه ی چیز دیگست"
لویی با دهن پر گفت و ب نگاهای ک روش بود توجه نکرد
خب کی انتظار داشت ی پسر نابینا غذا درست کنه؟
هری زل زده بود ب لویی ک تو لباس خودش(لباس هری)چقد خوب ب نظر میرسید...لباس تا زیر باسن،استیناش تا نوک انگشتاش میرسید
و زین هم تو تیشرت قرمز هری واقعن هات و جذاب شده بود!...نمیشد اینو انکار کرد
زین با ارنجش زد ب بازوی لویی
"محض رضای فاک معدب باش...من همیشه مرغامو مثل اجر میسوزونم"
ب وضووح تغیر رنگ چهره ی زین معلوم بود
"کصشر نباف برو...حتمن من اخر هفته ها واسه همون تیکه اجر ها برات توالتو میشورم؟"
دخترا مشغول حرف زدن باهم بودن و متوجه بحث اون دوتا پسر نبودن
لیام و هری هم با لبخند های نصف نیمه و چشمای گشاد زل زده بودن ب اون فرند شیپ وحشی ک داشتن سر مرغ باهم دعوا میکردن!
"حتمن لازم نبود بگی تو توالتمو تمیز میکنی اونم سر شام!"
"عاها پس بهتره بگم واسه پیراشکیا هم حیاطو جارو میکشم و واسه اون دسر های کارامل چاه خونتو تمیز میکنمو سوسک ها و عنکبوت های مرده رو من میکشم بیرون"
غذا پرید تو گلوی زین،و زین چند بار سرفه کرد و یکم از لیوان ابشو خورد
"تومو لطفن این بحثو سر شام تموم کن این دوتا بنده خدا چ گناهی کردن ک راجع سوسک و ملخ و زندگی چندش ما بدونن"
"ب من نگو تومو"
پاشو روی پای زین زد و زین اخ خفه ای گفت
لویی ادامه داد
"ینی تو ب لیام نگفتی عاشق حشراتی؟... واو فک کردم لیام از اون مگس هایی ک تو شیشه نگه میداری خبر داره"
"زین تو مگس تو خونت نگه میداری؟"
لیام با چهره ی درهم ب زین نگا کرد
زین ک انگار هول شده بود داشت دنبال کلمات برای درست کردن خرابکاری لویی میگشت
"ن لویی فقط میخاد پیاز داغ دعوا رو زیاد کنه...من فقط دلم نمیاد اونا رو بکشم...مگع چ ازاری ب ما میروسونن ب جز اینکه اونا دارن از بدن ما تغذیه میکنن"
أنت تقرأ
See Me
أدب الهواةتو دل تنگی منو نمیبینی ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میام پشت قلبت هی در می زنم پس هر وقت قلبت می زنه بدون دلم برات تنگ شده:)❤💛 #زیام_پالیک