10

325 60 24
                                    


•دان لیام

زین با اون پسر ک فک کنم اسمش جراد بود روی فرش های خونه ی ما بهم میپیچیدن و انگار قصد جدا شدن نداشتن...
ب خودم اومدم و دیدم ی اخم غلیظ رو پیشونیمه...سریع گره ی اخمامو باز کردم و ی لبخند محو زدم...چون زین گفته بود اخم نکنم!...اصن...اصن چرا اخم کرده بودم؟...

'لیام تو ب اونا حسودی کردی'

اوه شت خفه شو...الان وقته زر زدن نیس...من و حسودی؟...‌ب چیه اونا حسودی کنم...عممم...ولی شاید درسته...ب این حسودی میکنم ک زین تو بغل اون پسر بزرگ ترین لبخند ممکنشو زده و لباش داره جر میخوره گاد...

وقتی اون پسر از بغل زین بیرون اومد صفا و ولیحا و دنیا رو بغل کرد و بعدش رفت سمت خاله تریشا و بغلش کرد...البته ک با حرفای یواشکی ک دم گوش خاله میزد سعی داشت اخمشو باز کنه و تا حدودی موفق شده بود...

بلاخره از بغل همه اومد بیرون و صورتشو ب نمایش گزاشت...

اوه مای خدا:|...اشتباه دارم میبینم؟اون ب طرض عجیبی شبیه زینه...حتا...حتا از خود زینم،ب زین شبیه تره!...زین ک داداش نداشت...داشت؟

"زین...میتونم بپرسم اون کیه؟"

"وااااای لیااااام ن...ن ینی...لیااااااام"

زین داد میزد و بالا و پایین میپرید...انگار بهش برق با ولتاژ بالا وصل کردن!

"جانم؟"

"اون داداشمه...داداش دوقلوم راجر!"

"از اشناییت خوشبختم لیام"

با شیرین ترین لبخندش دستشو گرفت جلوم
دستشو فشار دادمو لبخند زدم...اون پسر بر عکس زین خیلی شیطونه!

"خوشبختم جراد!"

"یادم باشه برا تولدت ی سمعک بخرم...اسمم راجره!"

خب در اولین دیدار ریدی لیام:|

"شب کجا راحت تری بخابی؟...شیشه ی خیار شور یا قوطی نمک؟"

دستاشو بهم مالید و تو جاش جا ب جا شد

"خب میدونی...ترجیح میدم تو بغل تو بخابم هانی"

زین زد ب بازوی راجر و گفت

"اذیتش نکن راج"

"هرچی تو بگی زیزی"

گونه ی زینو بوسید و رفت سمت خاهراش

ی لحظه احساس کردم ادرنالین بدنم هجوم اوردن داخل مشتم و میخاستم اونو تو صورت اون قُل زین خالی کنم...

'هوووف اروم باش لیام اون فقط گونه ی برادرشو بوسید!'

اما اون حق نداشت تیکه ی منو ببوسه...

چی شد؟

تیکه ی من؟

با فکر کردن بهش ی پوزخند صدا دار زدم و دستمو کشیدم لای موهام

See MeWhere stories live. Discover now