د.ا.ن ليام پين
پام رو بقل کرده بودم و از درد به خودم می پیچیدم...
چشمم به کتابی که تا چند لحظه پیش طلایی بود اما الان رنگ خون شده بود، افتاد
به سختی بلند شدم و یه دستمال از روی میزم برداشتم
کتاب رو با دستمال از روی زمین برداشتم و گزاشتمش روی میز
یه دستمال دیگه برداشتم و کتاب رو باهاش باز کردم
با همون دستمال خون های روی صفحه کتاب رو پاک کردم تا کلماتش قابل خوندن باشه
خب...یه نفر با یه دست خط خیلی بد روی کتاب چیز نوشته بود...اما کی میتونه باشه؟نود و نه درصد من احتمال میدم که گرالت بوده
چشمام رو ریز کردم و به اولین کلمه ای که نوشته شده بود نگاه کردم
بعد از کلی فکر کردن فهمیدم نوشته "لطفا"!
خب این کمکی بهم نکرد!بهتره برم دنبال بقیه کلمه ها...
اینجور که من دارم میبینم انگار نوشته"لطفا کمکمون کن!هنوز وقت هست...برای ما دیگه زمانی نیست اما تو هنوز وقت داری!پسر این خانواده داره تمام افرادمون رو میکشه...اسم این منطقه..."
وات د هل؟؟!چرا خون ها روی این قسمت خشک شده؟
باید برم از گرالت بپرسم که...عام...باید بپرسم که کدوم خانواده ای داره افرادمون رو میکشه؟یه جوری از زیر زبونش میکشم بیرون دیگه...
کتاب رو میخاستم بردارم اما بعد از دیدن خون ها از کارم منصرف شدم!
از اتاقم اومدم بیرون و از بالای پله ها سالن رو نگاه کردم
خوشبختانه گرالت هنوز نشسته بود و داشت کتاب عتیقش رو میخوند!
از پله ها اومدم پایین و رو به روی گرالت نشستم
دستم رو اوردم بالا و تکونش دادم و با یه لبخند احمقانه گفتم"سلام"
گرالت سرش رو از روی کتابش برداشت و یه جور بدی نگاهم کرد!
استرسی خندیدم و گفتم"منظورم اینه که...از دیدن دوبارتون خوشحالم"
سرش رو تکون داد و قهوش رو از روی میز برداشت
-کارت؟
+هیچی...فقط...افرادمون کجان؟
گرالت اخم کرد و قهوشو گزاشت روی میز
-منظور؟
این چرا امروز جمله هاشو با یه کلمه میگه؟
+منظورم اینه که افرادمون کجان؟
کتابش رو بست و روی میز گزاشت
-خب منظورت از افرادمون کجان چیه؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Life is pain, so is death[ziam]
Fanficالان من بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم میتونی الان صدامو بشنوی؟ چون که ما میخایم اونو با صدای بلند بگیم حتی اگه کلماتمون بی معنی باشن آرزو میکنم که یه جایی،به یه نوعی هر کدوممون رو نجات بدم اما حقیقت اینه که من فقط یه پسر معمولیم