[زندان امپراطوری]

191 51 10
                                    


د.ا.ن ليام پين

گرالت اومد جلوتر و درست روبه روم ایستاد و عینکش رو با انگشت اشارش برد عقب تر
با لحن خشنی گفت"برای چی میپرسی؟"

دستم رو بردم پشتم و مثل پسر بچه هایی که از باباشون یه چیزی میخان، تکون خوردم
-فقط میخام بفهمم چجور جاییه؟

+یه جاییه مثل بقیه جاها!
واو!اصلا با این جملش دیگه کاملا فهمیدم چه جور جاییه!

دستم رو گزاشتم پشت گردنم و گردنمو ماساژ دادم
-میشه یکم بیشتر توضیح بدین؟

+متاسفانه نه

-باشه...پس خودم آدرسشو از مردم میگیرم و میرم اونجا

گرالت دوتا دستاش رو اورد بالا و باهاشون شقیقه هاشو ماساژ داد
+باشه میگم فقط...نباید بری توی اون منطقه،فهمیدی؟

سرم رو تند تند تکون دادم گفتم"بله!"

گرالت زمزمه کرد"اگه نمیخاستی بری پس ازم همچین سوالی نمیپرسیدی"

با دستام،یکی از دستای گرالت رو گرفتم و گفتم"قول میدم نمیرم،قول قول قول!"
سرش رو انداخت پایین و گفت"بیا دنبالم"

سرم رو تکون دادم و لبخند زدم

گرالت از پله ها رفت بالا و منم دنبالش راه افتادم
بعد از چند دقیقه راه رفتن توی راه رو ها،بلاخره به یه در نسبتا بزرگ رسیدیم

گرالت در رو با یه کلید زنگ زده باز کرد و وارد اتاق شد
منم همراه باهاش وارد اتاق شدم

رفتم جلوتر و روی مبل تک نفره بزرگی که وسط اتاق بود خودمو پرت کردم
-میشه اینو ببرم توی اتاق خودم؟خیلی نرمه!
خودم رو روی مبل یکم تکون دادم تا میزان نرم بودنشو بفهمم

گرالت سرش رو به طرف من چرخوند و نگاه خیلی بدی بهم انداخت

از روی مبل بلند شدم و دستام رو توی هم قفل کردم
-پس...نمیشه

گرالت دستش رو کرد توی جیب شلوارش و داشت سعی میکرد یه چیزی رو دربیاره
+خب...
بعد از چند ثانیه بلاخره موفق شد و عینکش رو از توی جیبش دراورد
+پس میخای بدونی شهر امپراطوری کجاست...هوم؟

خندیدم و سرم رو تکون دادم"نه!"

برگشت و بهم نگاه کرد
+چی؟

-میخام بدونم زندان امپراطوری کجاست!

گرالت پیشونیش رو ماساژ داد و گفت"خب هردوش یکیه احمق!"

خندیدم و با یکی از دستام زدم به پیشونیم"بازم ببخشید"

+باشه میبخشم
این چقدر پرروئه!

دستاش رو مشت کرد گفت"میدونی چیه؟من چند سال توی اون زندان لعنتی بودم"

دستام رو به هم کوبوندم و با ذوق گفتم"واقعا؟؟؟چرا؟اونجا چجوریه؟چه اتفاقی افتاده اونجا؟"

Life is pain, so is death[ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora