Unedited
د.ا.ن لیام پینفقط میدویدم تا از اون قسمت دور بشم
خم شدم و نفس نفس زدمبه اطراف نگاه کردم و یه تابلو بزرگ دیدم
رفتم جلو تر و روبه روی تابلو ایستادمکلماتش قابل خوندن نبودن،پس دستم رو اوردم بالا و با آستینم خاک های روی تابلو رو کنار زدم
روی تابلو نوشته بود"قربانی ها امیل"به پشت تابلو نگاه کردم و دوباره همون جمله رو دیدم
*دنبال چیزی میگردی کوچولو؟
به پشت سرم نگاه کردم و یه مرد قد بلند و لاغر با یه ماسک خونی رو دیدم
یه چکش خیلی کوچیک و خونی توی دستش بود-عاممم...میتونم بپرسم اینحا کجاست؟
اون مرد اومد جلوتر و با چکشش حرکات خیلی قشنگی انجام داد
*اینجا کسایی مثل تورو میندازیم توشمن خندیدم و رفتم عقب تر"چرا... میای جلو؟"
خم شد و چکشش رو زد توی سر خودش"چشم ارباب..."
به اطراف نگاه کردم و پشت یه درخت قایم شدم
اون مرد چکشش رو سفت گرفت توی دستش و اطراف جنگل رو گشت
*کجایی؟نترس باهات کاری ندارم...مثل یه بازیه...ارتباط سیگنال رو از توی جیبم برداشتم و یکی از دکمه هاش رو زدم
روی صفحه دستگاه یه چیزی مثل ضربان قلب اومد
نایل باید بهم کار با این لعنتی رو یاد میداد!دستگاه رو بدون اینکه خاموش کنم گزاشتم توی جیبم
هوفی کشیدم و نگاهی به دوروبر انداختم
اون نبود...یعنی دیگه دنبالم نیست؟رفتم عقب تر تا دید بهتری نسبت به جلو داشته باشم
خوشبختانه اون عوضی رفته بود!نقشه رو برداشتم و دنبال راهی که باید برم گشتم
حس کردم یکی پشت سرمه...
میخاستم برگردم که دستی رو روی گردنم حس کردم
*ب...بله ارباب...دستش رو گرفته بودم و با پام بهش ضربه میزدم
*هوووم...خداحافظتوی سرم درد بدی رو حس کردم و چشمام ناخواسته بسته شد...
۴ ساعت بعد
چشمام رو به سختی باز کردم
سرم به شدت درد میکرد...دستم رو اوردم بالا و باهاش سرم رو ماساژ دادماطرافم رو نگاه کردم و دیدم توی یه اتاق کوچیک که دیوار هاش با تابلو های نقاشی پوشیده شده بود،بودم
بلند شدم و روی تخت سفتی که خوابیده بودم،نشستم
در چوبی روبه روم باز شد و یه دختر بچه با همون مردی که توی جنگل دیدم،وارد اتاق شدند
دختر بچه اومد جلوم و دستش رو گزاشت روی پاهام
*سلام!یه لباس سُرمه ای بلند پوشیده بود و موهای مشکیش جلوی صورتش ریخته شده بود...
به سختی اومد بالای تخت و روی تخت ایستاد
دستش رو اورد بالا و انگشتش رو زد به نوک دماغم...دقیقا مثل نایل!
YOU ARE READING
Life is pain, so is death[ziam]
Fanfictionالان من بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم میتونی الان صدامو بشنوی؟ چون که ما میخایم اونو با صدای بلند بگیم حتی اگه کلماتمون بی معنی باشن آرزو میکنم که یه جایی،به یه نوعی هر کدوممون رو نجات بدم اما حقیقت اینه که من فقط یه پسر معمولیم