[آمایا و پرنسس!]

146 38 7
                                    

د.ا.ن لیام پین

"ببین لیام...من میتونم برات صد تا دلیل بیارم که این دختر برات نقشه داره" نایل برای بار صدم این جمله رو تکرار کرد

سرم رو گرفتم توی دستام و داد زدم"باشه اون برام نقشه داره...اصلا من میخام بمیرم، مشکلیه؟"
نایل به سمت یکی از صخره ها رفت روی اونا نشست"بیا بشین"

به سمت نایل رفتم و منم روی صخره نشستم
نایل امیل رو گزاشت روی صخره و برگشت به سمت من"من مشکلی با مردن تو ندارم...اون اصلا نمیخاد تورو بکشه!"
هوفی کشیدم و گفتم"پس چی؟"

میخاست حرفی بزنه که امیل چشماش رو آروم باز کرد و خمیازه کشید
نایل برگشت سمت امیل و با اخم بهش نگاه کرد"بلاخره بیدار شدی فسقلی"

"نایل؟؟؟"امیل داد زد و از روی صخره پرید پایین
"چیه؟از دیدنم ناراحتی؟"گفت و دستاش رو برای امیل باز کرد
امیل جیغ خیلی بدی زد و پرید توی بقل نایل

مشکل نایل چیه؟از اون موقع تا حالا داشت درمورد امیل بد میگفت و حالا داره از خوشحالیِ بیدار شدن امیل میمیره!
"لیاااام"امیل گفت و به طرف من اومد

لبخند بی جونی زدم و دستم رو گزاشتم روی موهاش
ریز خندید و رفت عقب تر
به من و نایل نگاه کرد و با خوشحالی گفت"داریم میریم پیش زین؟"
نایل تند تند سرش رد تکون داد و لبخند کیوتی زد
امیل دستش رو مشت کرد و توی هوا تکون داد"آرهههه!"

از روی صخره بلند شدم و به طرف نایل رفتم"بهتره زودتر بریم تا اون عوضیا دوستم رو به کشتن ندادند"
نایل از روی صخره بلند شد"چیه؟چرا یهو دپ شدی؟"گفت و خندید
بهش چشم غره رفتم و ازش یکم دور شدم

"بیاین دنبال من" امیل گفت و اخم کرد
نایل به نشونه احترام خم شد و مشتش رو گزاشت روی قلبش"دریافت شد قربان" گفت و آروم خندید
امیل لبخند بزرگی زد و به سمت امپراطوری راه افتاد

نایل دم گوشم زمزمه کرد"یه روزی میرسه که آرزو میکنی زمان به عقب برگرده و باور کنی که امیل یه جنده کوچولوعه"
چشمام رو چرخوندم و پشت سر امیل راه افتادم

الان دقیقا یک ساعته که با امیل توی جنگل داریم راه میریم
نایل از اول راه داره خاطره پیدا کردن دوربینش رو میگه و من اصلا علاقه ای به گوش دادن به چرت و پرت هاش رو ندارم
"نایل بهتر نیست یکم نفس بکشی بعد ادامه خاطرت رو تعریف کنی؟"گفتم و یکی از ابروهام رو بردم بالا

نایل بعد از چند بار نفس کشیدن رو به من گفت"ایده خوبی بود، مرسی!"
نایل شروع به گفتن ادامه خاطرش کرد

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به چیزای دیگه ای فکر کنم مثل...مثل اینکه زین میتونه چجوری باشه؟
یه پسر کوتوله و خپل که دامن پوشیده و یه تاج صورتی روی موهای بلند و بلوندشه؟
یا یه پسر خیلی لوس که لپاش قرمزه و همیشه درحال غر زدنه و اگر یکبار خانوادش پرنسس صداش نکنند قهر میکنه و توی اتاقش گریه میکنه؟
قسم میخورم چیزی غیر از این نمیتونه باشه!

Life is pain, so is death[ziam]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ