۱۱_she is a hero

424 69 10
                                    

ادامه داستان از دید نایل

هنری هنوز داشت با لو بحث میکرد
_من نمیفهمم ی دختر بچه رو کردی معاونت بعد هم جالبه دور از چشمش میای شناسایی!
لو دفترچه اشو از جیبش دراورد داشت تخمین هایی که زده بودومینوشت!
دوربین گذاشت رو چشمش تا مقر المان زیر نظر بگیره گف:هنری بببند!من فرمانده ام من تصمیم میگیرم!
_ریدی با این تصمیمت!
لو دوربین گذاشت پایین وچپ چپ هنری نگاه کرد وگف:ببین تو نیرو هوایی،پس سعی کن موقعی که اون بالایی تصمیم بگیری!!
تا اومد هنری ی چیزی بگه که صدای خش خش برگ از درختای پشت سرمون اومد!
خوب پشت سرمون ی جنگل بود،البته ی بیشه زار میشه گفت!
الان اوایل ماه اکتبره ، اونقدر برگ پاییزی وجود نداره!قطعن صدای برگ های پاییز براثر وزش باد نمیتونه باشه!
لو بهم اشاره زد که اماده باشم،دستم رفت رو تفنگی که داشتم واماده اش کردم!
تفنگی که شاید از اول جنگ چندبار باهاش تمرین تیر اندازی کردم ویادم نمیاد که باهاش کسی کشته باشم.
لو کولت ‌شو از کمرش اورد بیرون اماده شد،هنری هم یکی از تفنگ هایی که همراهش بود.
سمت بیشه هدف گرفتیم.که یهو توسط کلی نازی از پشت وجلو محاصره شدیم.
قشنگ ی تیپ پیاده فرستاده بودن برا ما سه تا!تقریبن ۲۰نفر بودن،اگه ی کدوم دستمون میرفت رو ماشه مارو میبستن رو رگبار!
برا اولین بار ترس رو تو چشم های ابی لو دیدم.
فرمانده اشون جلو اومد به انگلیسی بالحجه آلمانی گف:خوب خوب! بذار حدس بزنم! باید انگلیسی باشی؟
لو چشماشو ریز کرد وگف:بتوچه سگ المانی؟!
فرمانده عصبانی شد با مشت محکم زد تو صورت لو.
لو افتاد زمین تا من وهنری اومدیم بریم سمتشون همه سرباز ها تفنگ هاشون سمت ما نشونه گرفتن!

They Don't Know About Us[H.s]Onde histórias criam vida. Descubra agora