" من خیلی نگرانم " لویی گفت همینطور که اتاق رو بالا پایین می کرد ." مطمئنم همه چیز خوب پیش میره عزیزه دلم " هری گفت و گونه لویی رو بوسید .
یه ضربه به در نواخته شد و بعد دکتر داخل اتاق اومد . " روزتون بخیرآقای تاملینسون "
" ازتون خواهش میکنم فقط راستشو بهم بگید ! جراحی کاملا درمانش میکنه ؟ "
" خب ، نه 100% ولی ما تونستیم 93% از بافت سرطانی رو خارج کنیم . من فکر میکنم با دو دوره دیگه شیمی درمانی ، شما کاملا درمان میشید "
" واقعا ؟ " هری با ناباوری پرسید .
" بله ، مطمئنم " دکتر گفت .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.🙋💁خسته نباشیییید💁🙋
💏💑مد و یونی چه خبر💑💏
😝😍خوش گذشت😍😝
☔☔تهران ک بارونیه☔☔
🌺شماها اهل کجاییدد؟؟ اونجاها چ خبر؟؟؟🌺
⛔نقیییییی چرا همچین شد!!!⛔
اون دو تا دختر فوق العاده با بازی بی نظیرشون چ اینده ای در انتظارشونععع😱😱😱😱😱
.
..
...
....
.....😞😔راستشش یه کوچولو تو ذوقم خورد😞😔
فک میکردم کاور پست قبلو ببینین ، دیگه هیچیییع
😍😍😍😘😘😱😱😭😭😭😭😍😍😊حالا نو پرابلم😊
💞💕لاو یووووووو وری وریییییی ماچ💕💞
ESTÁS LEYENDO
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Historia Cortaداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal