Liam pov:
تعداد دفعاتی که توی این یه ساعت ، نگاهمو از صورتش دزدیده بودم ، از دستم در رفته بود ولی باز هم نگاهم رو چشم های سرشار از شیطنت موجود رو به روم دزدیدم ... حتی نمی دونم دقیقا باید چی خطابش کنم! موجود ؟ قیافه ی آدمیزادی اش از این یه مورد حذفش می کنه ولی شما به من بگید ، یه روحو میشه چی صدا زد ؟! جناب آقای روح ؟! یا پسرک سرگردان ؟! درست خوندید ! اینجا و دقیقا رو به روی من روی مبل سه نفره ی خونه ام ، پسری لم داده که مدعیه روحه! سی سال پیش تو این خونه مرده ولی روحش به خاطر اشتباه جادوگردی که ازش درخواست کمک کرده ، روحش توی خونه اش گیر کرده ...
نپرسید که چطور راضی شدم که به این حجم عظیم مزخرفاتش رو گوش بدم و با 911 (شماره اضطراری پلیس آمریکا) تماس نگیرم که با شنیدن ماجراش ، بیشتر از من از این پسر عجیب خونسرد ، خواهید ترسید ! با دودلی آب دهنمو قورت دادم و با راست کردن گردن خشک شده ام و مالیدنش با کف دست راستم ، ازش پرسیدم :
- برای چی توی دستشویی هم باهام اومدی ؟!
با جابجا شدنش روی مبل که به نظر برای پیدا کردن زاویه ی بهتری برای لم دادن روی کوسن بزرگ مبل بود ، حس کردم موهای پست گردنم سیخ شد... با هم که تعارف نداریم ، ازش میترسم ! بدتر از همه چیز ، اون براقیت بیش از حد چشم های عسلی اشه که به یه گربه ی انسان نما شبیه اش میکنه ! با همون نیشخند کجش ، جوری به آدم خیره میمونه که حس می کنی داره افکارتو میخونه ! حتی پلک هم نمیزنه !
- خب من معمولا همه جای این خراب شده، سرک میکشم ... کار دیگه ای که نمیتونم بکنم !
با کمی جا به جا کردن شونه هاش و برداشتن دستش از زیر چونه اش ، ادامه داد :
- البته کم پیش میاد تو حمام و دستشویی بیام ! این بار برات استثنا قائل شدم لیام پین! چون تلاشت رو برای خوندن اسم کنده کاری شده ام روی کف بالکن رو دیدم ! میخواستم مطمئن شم که بیخیال در آوردن اسم من میشی که گویا نشدی و الان وضعمون اینه !
خب ... فک کنم هممون به وضوح میزان حرافی آقا پی بردیم ! از شدت این همه فک زدن ، اون هم بدون نفس گرفتن و با حرک مداوم دستش توی هوا ، چشم هام از این گشاد تر نمیشد ! دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم که این یه خوابه یا این یه ادم بیکاره که اومده منو سر کار بذاره یا دزدی کنه ! اما هر طوری که فکر می کردم نمیتونستم بفهمم که چطور میتونه توی اون اتاقک 2 در 1 متری دستشویی ، اونم پشت سرم بی هیچ صدایی ظاهر شه ... اگه از قبل توی دستشویی بود که میدیدمش ، اگه میخواست از در هم وارد شه ، میدیدمش یا حداقل صداشو میشنیدم ... ولی اون جا جز صدای نفس های خودم چیزی شنیده نمی شد ... البته قبل از دیدن آقا !
- میشه بجای این همه چرت و پرت ، بفرمایی چرا من توی این یه هفته ای که اسباب کشی کردمت ، ندیده بودمت ؟!
پوف کشیده ای کشید و با خم شدن به سمت جلو موهای تقریبا بلندشو بین انگشتاش قفل کرد و کشید ! وات د هل ؟! من باید از دستش کلافه باشم ولی اون برای من آدمای کلافه رو در میاره ! خصوصیت سوم روی مخش : پر رویی بیش از حد! دیگه از این بهتر نمیشه ! با راست کردن گردنش که با سر خوردن دست هاش روی گونه هاش به سمت پایین همراه بود ، چشم هاش روی توی صورتم گرد کرد :
- اصلا به حرفام دقت کردی ؟! یه دقیقه نمیشه که گفتم که چرا دیدیم ! چرا دقت نمی کنی ؟! ببین بهت حق میدم که الان ترسیده باشی و حواست سر جاش نباشه ، اما خواهش می کنم روی حرف های که میزنم ، فوکوس کن ...
با حرف های حق به جانبش که به وضوح حق رو به خودش می داد و منو مقصر جلوه میداد ، جوش آوردم و با بازز کردن دست هام با حالتی طلبکارانه از سر جام ، سرش داد کشیدم :
- نمی تونم! تو خودت بدترین عامل حواس پرتی ای!
باز پوف کشید و با کشیدن موهاش به دو سمت سرش ، شباهتی به جودی ابوت پیدا کرد !
- تو کلمه ی ممنوعه رو بلند گفتی ! اسم منو ! توی دستشویی... حالا یادت اومد ؟!
با فهمیدن این که اون سماجتم چه کاری دستم داده ، حس غرق شدن تمام کشتی هام بهم دست داد ! همش از یه کنجکاوی بی موقع شروع شد !
تصور کنید که شما بعد از چند ساعتی دراز کشیدن توی بهارخواب خونه ی جدیدی که خریدید ، توجه اتون به به یکی از چوب های خراشیده شده کف ، جلب میشه و با کمی دقت می فهمید که یکی سعی در نوشتن کلمه ای با حروف ZAVN داشته ... بعد از کلی تلاش برای خوندنش که بخاطر سایش و گذر زمان ناخوانا شده ، به در بسته میخورید ، بیخیال میشید و سعی می کنید حواستون رو ازش پرت کنید ولی توی دستشویی ، جایی که دارید دستتون رو می شویید متوجه نقص نوشته میشید ومیفهمید که در واقع اون حرف Y بوده نه V ! و اون کلمه ، در واقع " زین " بوده ! با زمزمه ی کلمه زیر لب ، سرتون رو بالا میارید تا خودتون رو توی آینه ببینید که با تصویر فردی پشت سرتون توی آینه مواجه میشید !
شما جای من بودید ، جیغ نمی کشیدید ؟! تنها چیزی که توی اتفاقات این یه ساعت بهش باور دارم اینه که اون جیغی که با جیغ اون نفر دوم توی دستشویی مخلوط شده بود ، کوش کر کن ترین جیغ عمرم بوده !
بعد از گذری کوتاه از اون خاطرات مزخرف دستشویی ، به کندی دهان باز کردم :
- یعنی... ؟!
با دوباره تکیه زدن به پشتی مبل ، بازوهاشو بغل زد و جوابمو داد :
- بله ! نباید میگفتی !
زندگی دیگه بهتر از این نمیتونه باشه ! به کندی وبا صدایی که خدمم به زور میشنیدمش، لب زدم :
- برای همین ...
سری به منزله ی تایید بالا و پایین کرد :
- تو دستشویی داشتم میکوبیدم به پیشونیم !
لعنت کردن خودم تنها کاری بود که حالا از دستم بر می اومد ... ولی گویا اون کاری به حال داغون من کاری نداشت:
- ميدونم از ديدنم خوشحال نیستی، منم چندان خوشحال نیستم ولی خب بهتر از هیچیه... به هر حال، زین مالیکم... خوشبختم لیام پین!
🛑🛑🛑
996 Words
من اینجام با داستان جدید و خب ژانری جدید یه پارت دیگه هم آپ میکنم که بیشتر با محتوای داستان آشنا بشید!
با امید به این که دوست داشته باشید
Love, Niloofar
BẠN ĐANG ĐỌC
RoomMates ( Ziam Short Story)
Truyện Ngắnتا حالا شده روی خونه ای که می خرید، اشانتیون بگیرید؟! این اتفاق برای من زمانی رخ داد که بعد از خریدن خونه ام فهمیدم با مزخرف ترین روح دنیا توی این چاردیواری گیر افتادم و این داستان ماجرای ما دو نفر با عنوان "همخونه" توی این خراب شده است!