Part 7

2.2K 394 30
                                    


اشتون:خب بنظر نمیاد که اونقدرا هم به این کار نیاز داشته باشه,امشب دیدم که داشت با ماشینش میرفت پس اوضاعش نسبت به من و تو خیلی ها بهتره,عوضی بازیش رو زیاد قبول ندارم چون خودش آدم درستی نیست،فروشنده هم من خودم جور میکنم,چطوره؟

چپ چپ نگاش کردم و یه آه غلیظ کشیدم...

لویی:زیادی خسته ای داری توهم میزنی!حقوقش خوبه ولی عین سگ ازت کار میکشن!کدوم جوونی همچین کاری رو میخواد؟

ذوق زده خودشو پرت کرد جلوم و تا از سالن نرم بیرون!

اشتون:خیلی ها این کار رو میخوان لویی...قسم میخورم,من خودم یکی رو میشناسم...چی میگی؟

لویی:من تصمیم گیرنده نیستم اشتون!

اشتون:از مدیرهای سالنها گرفته تا مدیریت کل,همه عاشقتن لویی و صد در صد نظر تو براشون خیلی مهمه!بگو که بهشون میگی!

صورتشو با دستم هل دادم کنار...

لویی:اگه تو هنوز سرحالی من از خستگی دارم میمیرم!

اشتون:لویی!

یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم...

لویی:اگه بگم در موردش فکر میکنم دست از سرم برمیداری؟

اشتون:صد در صد!

لویی:در موردش فکر میکنم!خوشحال شدی؟

اشتون:یییییس!

با ناامیدی سرمو تکون دادم که یهو پرید سرم و شروع کرد به چلوندنم!

اشتون:خیلی خوبی ریی...

چند ثانیه طول کشید تا بفهمم جریان چیه و به محض اینکه درک کردم داره بهم دست میزنه ناخوداگاه هولش دادم عقب که نزدیک بود بیوفته رو زمین که خودشو کنترل کرد و با چشم درشت زل زد بهم...

یه نفس عمیق و بلند کشیدم و سعی کردم آروم باشم...

لویی:من...در مورد حساسیتم بهت گفته بودم!من...

اشتون:درسته.. درسته!خیلی خیلی شرمندم لویی...واقعا قصد بدی نداشتم,من...

سعی کردم لبخند بزنم....

لویی:اگه قول بدی تکرارش نکنی مهم نیست.

سریع دستاشو بعنوان تسلیم برد بالا و پشیمون گفت:عمرا تکرار شه!ببخشید,فقط خیلی خوشحال شدم و کنترلمو از دست دادم!

لویی:مثل اینکه استن خیلی رو مخته!

اشتون:بیشتر از هر چیزی که فکرشو بکنی رییس,بدجوری اعصابمو بهم میریزه!

سرمو تکون دادم و گفتم:امشب با رابین صحبت میکنم...

همونجور که خندون کیفشو برمیداشت یکم پرید بالا و با خوشحالی گفت:عالیه!بریم؟

Broken Demon #1Where stories live. Discover now