دیروز برای یه لحظه دیدمت.
سریع نبودی؛ مچت رو گرفتم.
قبل اینکه بتونی خودت رو قایم کنی؛ دیدمت که بهم زل زده بودی.من لبخند زدم.
نمیدونم بعد از چه قدر وقت.
وقتی تنها میشی و تمام 86400 ثانیه ی روز رو برای خودت داری، زمان معنی خودش رو از دست میده مثل وقتهایی که کسی رو کنارت داری و هیچ وقت متوجه حضورش نیستی.من مدت زیادی رو تنها بودم. آدمهای زیادی رو دور و برم دیدم اما باور کن این حتی یه ذره هم از تنهایی من کم نکرد.
از وقتی تو اومدی ضربان قلبم رو حس میکنم... هنوز ضعیفه اما... این عالی نیست؟!
چون قلب من دوباره میزنه به خاطر تویی که پشت پنجره نشستی و رقص پرده با باد رو تماشا میکنی...
YOU ARE READING
Dear Roses [90's] | Completed
Fanfiction[ H A R R Y S T Y L E S ] تو به من هیچی ندادی جز چند تا خراش؛ درد ابدی؛ و یه قلم بهتر... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2018