چند روز گذشته اما تا حالا حتی یه کلمه هم با من حرف نزدی؛ البته این عجیب نیست. بعضی روزها جمله های زیادی به من گفته میشه اما ؛ تنها چیزی که من میشنوم؛ سکوته
میدونی چی میگم؟
چون لزوماً مخاطب یه سری کلمه قرار میگیری به این معنا نیست که بقیه با تو حرف میزنن.
درواقع توی این دنیا، سالهاست که کسی حرف نمیزنه. نه فقط با من؛ اونها حتی دست کشیدن از حرف زدن با خودشون...اشکالی نداره اگه نمیخوای با من حرف بزنی ولی من هنوز میتونم باهات حرف بزنم؛ درسته؟
دنبال گفتگو نیستم هرچند که یه روز باور داشتم "انسان و معنا با گفتگو زنده ان"
ولی الآن جوابم رو نده. فقط همین که میدونم پشت این پنجره نشستی؛ برام بیشتر از کافیه...
YOU ARE READING
Dear Roses [90's] | Completed
Fanfiction[ H A R R Y S T Y L E S ] تو به من هیچی ندادی جز چند تا خراش؛ درد ابدی؛ و یه قلم بهتر... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2018