این صدا رو دوست داری؟
راستش من ویالون رو دوست دارم. تنها چیزی که توی این زندگی ازش مطمئنم، همینه...
احتمالاً اون زن هم این رو میدونه، چون تمام روز من رو توی این اتاق نگه میداره؛ یه کاست قدیمی از اجراهای ویالون رو برام پخش میکنه و اجازه میده هزاران بار به اون گوش بدم.
براش مهم نیست چیکار میکنم؛ تا وقتی من اینجام و مشکلی براشون درست نمیکنم؛ همشون با من خوبن.
راستش؛ تنها چیزی که براشون مهمه اینکه من رو 'زنده' نگه دارن حتی اگه به خاطرش، زندگی نکنم...تشکر نمیکنم.
چیزهای زیادی توی سرم نمیمونن اما این رو میدونم که مدتها پیش ازش تشکر میکردم و اون سرش رو به دو طرف تکون میداد و اتاق رو ترک میکرد.
درست مثل کاری که چند دقیقه یا چند ساعت یا احتمالاً چند روز پیش انجام داد و من این بار صدای کلیدی که توی دستهاش به هم میخوردن رو شنیدم.
میدونم از وقتی که تلاش کردم دنبالت بکنم و بفهمم چرا همیشه ترکم میکنی؛ در رو قفل میکنه و من؛ صدای قفل در رو میشنونم که به زحمت توی چهارچوب در فرو میره و چهارچوب فریاد میکشه. مثل کاری که هرشب، اون مرد با من میکنه...این رو هم میدونم که زن مدتهاست فقط یه کاست رو برام پخش میکنه. من از نوتها و جوری که روی روحم حرکت میکنن؛ مطمئن نیستم؛ آهنگها توی سرم نمیمونن اما میدونم مدت زیادیه که روحم فقط به یک شکل میلرزه و این یعنی ماه هاست به یک ریتم و نوت گوش میدم هرچند چیزی رو به یاد نمیارم...
بهت گفته بودم.
نگفته بودم؟
من آسیب دیدم.
بدنم پر از زخمه؛ دست راستم هنوز با یه باند سفید پوشیده شده. وقتی سعی کردم اون باند رو باز کنم و پوست بدنم رو ببینم؛ اون مرد من رو چند روز به تخت بست. میگفت اون زیر چیزیه که دیدنش فقط حالم رو بدتر میکنه.چه حسی داره؟
اینکه هرروز صبح از خواب بیدار شی و حتی مطمئن نباشی اتاق و جسمی که تمام روزهای قبلت رو توش گذروندی؛ همینیه که الان روبه روته و باید ساعتها روی روتختی ای که از ابریشم درست شده و خدمتکار همیشه اون رو با شوینده ی توت فرنگی میشوره؛ بشینی و سعی کنی به یاد بیاری آیا کوچیک ترین چیز توی اتاق شبیه به دیروز هست یا نه...
من آسیب دیدم. این رو میدونم...
اون زن میگه بیشتر ازهمه چیز ذهنم آسیب دیده اما مطمئنم جایی عمیق تر از این جسم، روحم زیر کبودی ها و شکستگی ها فریاد میکشه.و ذهنم؟
اون فقط نمیخواد دردهام رو ثبت کنه...من متفاوتم.
از توی چشمهاشون میخونم اما این من رو اذیت نمیکنه چون هیچکس با مثل بقیه بودن دنیا رو تغییر نداده؛ با این وجود مردم برای تغییر دنیا برنامه میریزن و خدا بهشون میخنده.
این خنده داره؛ من حتی نمیتونم خودم رو عوض کنم. حتی نمیتونم دست از فراموش کردن بردارم. حتی فراموش کردم فراموشی چیه...زندگی مدتهاست برای من پوچه؛
مثل تکرار کلمه ای که معنیش رو ماه ها پیش از دست داده...
هی تو؛
هنوزم نمیخوای اسمت رو بهم بگی؟...
YOU ARE READING
Dear Roses [90's] | Completed
Fanfiction[ H A R R Y S T Y L E S ] تو به من هیچی ندادی جز چند تا خراش؛ درد ابدی؛ و یه قلم بهتر... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2018