با حرص برگشتم سمتش و چپ چپ نگاش کردم که با نیشخند شونشو انداخت بالا!
لیام با حرص فکشو بهم فشار داد که صدای ساییده شدن دندوناش رو شنیدم...
لیام:لویی...برای بار آخر میگم.بکش عقب!دیگه این موضوع مربوط به تو نمیشه...مشکل بین من و این کونیه،باید بفهمه چی داره میگه...باید بفهمه کی اینجا رییسه!
لویی:رییس؟لیام مگه اینجا جنگل؟خواهش میکنم بس کن...دماغت داره خونریزی میکنه...بیا بریم..خواهش میکنم!
لیام:لویی...یا میکشی عقب یا مجبورم میکنی رو دوستیمون خط بکشم!
زین:و در اینجا...نبرد بین عشق و قدرت...آه خدای من!
از پشت با آرنج کوبیدم تو شکمش و حرصی گفتم:ساکت باش مالیک!
با خنده و لذت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و چونشو گذاشت رو کتفم و با هیجان گفت:هیس....جای حساسشه...بذار ببینیم چی میشه!
لیام:لویی بیا اینور تا بهش نشون بدم تهش چی میشه...بیا اینور!
لویی:لیام...آروم باش!میدونی تخصصش راه رفتن رو اعصاب بقیست...بهش توجه نکن!اگه بیام اینور...قول میدی بس کنی؟خودم برات دلیل کارمو توضیح میدم!باشه؟
یه نفس عمیق کشید و سرشو تکون داد.به زور دست زین رو از دور کمرم باز کردم و با چشم غره ازش فاصله گرفتم که تو یه چشم بهم زدن لیام سمتش حمله ور شد که سریع برگشتم سمت زین که خندون نگاهم میکرد و بینشون واستادم که نزدیک بود مشت محکم لیام که به قصد زین داشت میمومد بخوره تو صورتم که لیام تونست کنترلش کن و خودشو کشید عقب...
ناباور و با چشم های درشت نگاهم کرد و داد زد:شت...نزدیک بود بخوره بهت عوضی!اگه...اگه بهت میخورد...لویی؟اینو میخوای؟باشه!دیگه بسمه لویی...هر چی که کشیدم کافیه...
نگران و هول رفتم سمتش که عصبی خودشو کشید عقب و داد زد:طرف من نیا....گفتم.بهت اخطار دادم مجبورم نکن که انتخاب کنم.دیگه تمومه...راحت باش.تو میمونی و این حرومزاده.... هر چقدر که دوست داری خودتو به باد کتک بده.دیگه اندازه ی یه تیکه گوه هم اهمیت نمیدم!
لویی:لیام.
تمام انرژیم همون بود و شک داشتم که حتی خودمم شنیده باشم که صداش کردم...
زین:اوخی!عشقت ولت کرد رفت؟
عین دیوونه ها برگشتم سمتش و مشتمو بردم بالا ولی نتونستم...استخون های دستم از فشاری که بهشون وارد میکردم درد میگرفتن ولی نمیتونستم.
کل سالن ساکت زل زده بودن بهمون و منتظر بودن دلیل کارمو بفهمن ولی لعنت به من که دلیلم فقط برای خودم قانع کننده بود...
زین پوزخند غلیظی زد و با پشت دست خون دهنشو پاک کرد.
زین:چیزی نمیخوای بگی؟
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...