Part 28

2K 344 37
                                    


با صدای بلند و تمسخر آمیز زین برگشتم و به لویی نگاه کردم که انگشت فاکشو بلند کرده بود سمت ما...لپمو از ازداخل گاز گرفتم تا خندم نگیره که زین بلند زد زیر خنده که یعنی مجوز خندیدن برای همه آزاده و من و کلوم هم که داشتیم میترکیدیم بلند زدیم زیر خنده!همیشه این بیخیالی بیش از حد لویی برام جالب و خنده داره!چطوری میتونه در مقابل این همه بی احترامی و اذیت و آزار زین بیخیال باشه؟اونم بعد اتفاق دیروز!!!

زین:کوتوله ی من!

با شنیدن زمزمه ی خیلی آرومش بین صدای بلند خنده ها متعجب برگشتم سمت کلوم که بیخیال همچنان داشت میخندید...یعنی واقعا اشتباه شنیدم؟

خواستم خیلی رمزی از کلوم بپرسم که یکی از در پشتی تریا اومد تو و با صدای بلند و خندون داد زد:پسر عموم فارق التحصیل شده و میخواد به تموم بچه های خوش شانس تو تریا آیس پک بده!برین حالشو ببرین!

سر و صدای خوشحال بچه ها تو تریا بلند شد و سایمون که یه جورایی پادوی گروه مالیک بود با خوشحالی رفت تا از مسئولش برای بچه های گروه آیس پک بگیره...

سریع تا سر و صدا بلند بود نزدیک کلوم شدم و آروم با لبخند گفتم:بعد اینکه زین لویی رو ضایع کرد چیزی گفت؟

کلوم:نه... فقط خندید!

آروم سرمو تکون دادم و برگشتم عقب که چند دقیقه بعد سایمون با بستنی ها رسید.

لوک:میخوری؟

کلوم:بدم نمیاد...یکی بگیر باهم بخوریم، وانیلی بگیر.

یه وانیلی از رو میز برداشتم که زین متعجب گفت:چرا یدونه؟بخورین...قرار نیست بابتش پول بدین!

بستنی رو دادم دست کلوم و با لبخند گفتم:زیاد بستنی دوست نداریم.یدونه برامون کافیه.

زین:ولی من برعکسم...هرجور دوست دارین!

اینو گفت و با ولع مشغول بستنی خودش شد...هوم...بستنی خیلی دوست داره!

کلوم:تو بخور!

ابرومو انداختم بالا که با قیافه ی توهم گفت:طعمش رو دوست ندارم...خوشمزه نیست!

عجیبه کلوم به این راحتی دست رد به هر چیزی که وانیل توش داشته باشه بزنه!

شونمو انداختم بالا و یکم از بستنیش خوردم که اخمم رفت توهم!

کلوم:دیدی بدمزست؟

با چشم ریز و هول یکم دیگه از بستنی رو خوردم که گلوم شروع به سوختن کرد...با چشم درشت و ترسیده بستنی رو گذاشتم کنار و یکم آب دهنمو مزه مزه کردم...

کلوم:چیزی شده لوک؟

با فهمیدن اینکه بستنی مزه ی چی میده سریع خواستم به زین بگم که بستنیش رو بذاره کنار که دیدم زین شروع کرد به سرفه کردن و بدبختانه به نظر نمیرسید سرفه هاش بخواد به این زودی بند بیاد و با دیدن خون کف دستش حدسم کامل شد...ولف پین (قاتل الذئب)...

Broken Demon #1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt