Part 34

2.1K 344 22
                                    


هم استرس داشتم هم بشدت هیجان زده بودم.اولش یکم ناراحت بودم که نکنه به توانایی هام شک داره ولی وقتی مطمئنم کرد برای اینکه بیشتر از کلوم و مایکل مسئولیت پذیرم بهم گفته خونه بمونم یه حس ریز و فوضولی شروع کرد به رشد کردن تو وجودم...

با هر اینچ رشدش بیشتر و بیشتر توهماتم شاخ و بال داده میشدن و با هر ضربانم یه صدایی تو سرم میپیچید...نگرانته....نمیخواد آسیب ببینی...نمیذاره همراهش بری چون اگه آسیب ببینی نمیتونه خودشو ببخشه....بهت اهمیت میده!

بی اختیار لبخند عمیقی زدم ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم... با وجود کایلی،دوست دختر رییس کارم حسابی سخت میشد ولی قصد نداشتم کم بیارم.چندین سال برای داشتنش رویا بافتم و حالا که موقعیتش پیش اومده میخوام تلاشمو بکنم و شانسمو امتحان کنم.حداقل اینجوری وقتی دارم تو تنهاییم دست و پا میزنم حسرت اینو نمیخورم که برای داشتنش تلاشم نکردم!

اسنکی که برای لویی آماده کرده بودم رو گذاشتم تو یه سینی گرد و استیل و رفتم طبقه بالا.با وجود تموم اتفاقات امروز کم کم داشت قضیه ی لویی یادم میرفت...باورش یکم سخت بود ولی آلفا مشخص شده بود و با این شرایط لویی باید بتا باشه...یه بتای فوق العاده قوی.اینکه چرا پین ولف روش تاثیر نداشت یه قضیه ی جدا بود که نمیخواستم تو اون شرایط در هم برهم بهش فکر کنم!

پشت در اتاقی که توش بود وایستادم و چند بار کوتاه در زدم.

لوک:لویی...میدونم حسابی عصبی و نگرانی ولی با زندونی کردن خودت به جایی نمیرسی...لطفا در رو باز کن.

چند لحظه منتظر موندم و دوباره در زدم...

لوک:لویی؟

بعد از اینکه دوباره جواب نگرفتم نگرانی تا ته وجودم رخنه کرد...

سینی رو گذاشتم رو زمین و گوشمو چسبوندم به در و چشمامو بستم و وقتی نتونستم صدای ضربان قلبی رو بشنوم دستگیره رو امتحان کردم و وقتی دیدم در قفله بدون مکث یه قدم رفتم عقب و با لگد ققل در رو شکوندم.اتاق خالی بود و پنجره باز و پرده همراه با نسیم تکون میخورد...

لوک:فاک...فاک فاک فاک!

با عصبانیت محکم به تخت لگد زدم و عصبی موهامو چنگ زدم...

لوک:خیلی خب...آروم باش...چیزی نشده!میتونی درستش کنی...آروم باش!یه نفس عمیق بکش...درست میشه!چی چیو درست میشه؟گند زدی به همه چیز!یه کار!یه کار ازت خواست نتونستی درست انجامش بدی!شت...حالا باید چیکار کنم؟چیکار میتونم بکنم؟اصلا...

یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم...

لوک:اصلا چجوری تونست بره بیرون؟دور تا دور خونه خاکستر کوهستان ریخته...چجوری تونست بدون شکستن حلقه بره بیرون؟پنجره بازه...پس از پنجره پریده پایین!خاکستر دقیقا مماس دور تا دور خونه ریخته شده و هیچ راهی نیست که از پنجره بپری بیرون و به محافظ حلقه برخورد نکنی!با این شرایط امکان نداره از پنجره پریده باشه بیرون!خب...فکر کن لوک...فکرکن...خاکستر کوهستان یه محافظ باستانی و قدرتمند برای جلوگیری از ورود و خروج موجودات ماوراطبیعه است.وقتی یه موجود ماورایی مثل رییس از خاکستر برای امن کردن خونش استفاده میکنه فقط خودش یا کسی که همراهش دور خونه خاکستر ریخته میتونن حلقه رو بشکونن...یعنی رییس و مایکل.امکان نداره لویی تونسته باشه حلقه رو بشکنه مگر اینکه لویی ماورالطبیعه نباشه...با یاداوری قضیه ی پین ولف و تاثیر نداشتنش رو لویی آه از نهادم بلند شد و سریع از جام بلند شدم و دویدم سمت طبقه پایین ولی دم در خروجی خشکم زد...

Broken Demon #1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt