لیام:محض رضای خدا...منو اینجا نمیبینین؟چرا من تو تخت کنار شما دوتام؟اینجا کجاست؟مکان؟
با خجالت از لوک فاصله گرفتم و با پشت دست دهنمو که از آب دهن لوک خیس شده بود پاک کردم...فاک...داشتم چیکار میکردم؟
لوک:چطوری پسر؟حالت بهتره؟
یه نگاه گیجی به دوتامون انداخت و آروم سرشو تکون داد...
لیام:خوبم...یعنی...حال جسمیم خوبه ولی سرم پر از سواله!اینجا کجاست؟
لوک یه نگاهی بهم انداخت و دو دل گفت:اوم...اینجا خونه ی اشتونه...دوست پسرم!
لیام:انوقت من اینجا...تو تختی که شما دوتا داشتین روش لاو میترکوندین چیکار میکنم؟خدایی؟
آروم خندیدم و سعی کردم اوضاع ضایع اتاق رو جمع کنم...
اشتون:بیخیال رفیق...جریانش طولانیه!میخوای بریم بیرون؟بقیه بچه ها بیرونن...لویی هم هست!
تا اسم لویی اومد از جاش پرید و سریع خواست بلند شه که سرش گیج رفت و داشت با مخ از رو تخت میوفتاد پایین که لوک به موقع بهش رسید و دستشو دور کمرش حلقه کرد و کشیدش رو تخت.
لیام هم لبخند گیجی زد و با نیشخند گفت:زورت خوب زیاده ها...نزدیک هشتاد کیلوام!
بی اختیار اخمام رفت تو هم و دستامو تو قفسه سینم جمع کردم...
اشتون:بایدم زورش زیاد باشه...بتای ارشدمه!
همچین جملم تموم شد لیام رنگش زرد شد و سریع خودشو از لوک جدا کرد و هول از تخت پرید پایین و عقب عقب رفت تا خورد به میز تحریرم!
هول و ترسیده انگشتشو گرفت سمت دوتامون و با ترس گفت:فاک فاک فاک...خواب نبود؟گرگ...گرگینه ها...واقعی بودن....یعنی...
با خباثت بی حد و اندازه ای لبخند ملیحی زدم و رنگ چشمامو تغییر دادم که لیام با ترس تو جاش پرید بالا و لوک آروم خندید!
لوک:خب...بهتره بریم بیرون!مطمئنم الان هممون یه عالمه سوال تو ذهنمون داریم که جوابش مشخص نشده!چطوره؟
سریع به نشونه ی موافقت سرمو تکون دادم که لیام صاف واستاد و هول گفت:خدای من...تابحال گفتی لویی اینجاست؟حالش خوبه؟
اشتون:بریم که مطمئنم با شنیدن داستان اتفاق هایی که امشب افتاد ,از کونتون شاخ میزنه بیرون!
*************
با حس خیلی خوبی که داشتم تکیه دادم به کاناپه و پامو انداختم رو اون یکی و تکیه دادم به زین...
مایکل:ولی اشتون گناه داشت رییس...سکته کرد بیچاره!
با هیجان خندیدم و با چشم درشت گفتم:دیدیش؟داشت گریش میگرفت!بعد یه جوری رفتار میکنه انگار یه رابطه ی کاملا معمولی با لوک داره!
KAMU SEDANG MEMBACA
Broken Demon #1
Fiksi Penggemarلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...