Part 52

2.3K 300 34
                                    


متعجب از جدی شدن یهوییش سعی کردم تا تمرکزمو حفظ کنم تا بتونم انجامش بدم.وقتی زین انقدر راحت میتونه چرا من نتونم؟

یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم رو زین تمرکز کنم ولی تا چشممو میبستم و سعی میکردم روش متمرکز شم اتفاق صبح میومد جلوی چشمم و هی از خودم خجالت میکشیدم!

به خودم تشر میزدم که خودتو جمع کن پسر,داری میرینی به امتحان اونوقت فکرت پیشه اتفاق مسخره ی صبحه؟!

چندین بار تلاش کردم ولی همش بی نتیجه بود,هیچی...هیچی تو ذهنم نمیومد!وقتی هم که یه چیزی تو ذهنم میومد...اتفاق صبح...چیز خوبی تو ذهنم نمیومد!

یه نفس عمیق کشیدم و با چشم بسته نفسمو کم کم دادم بیرون...تو میتونی...تو میتونی پسر!

تلاش کردم...نه فقط به اندازه ی خود کلمش،واقعاً تلاش کردم ولی هیچی...واقعاً هیچی!انقدر عصبی شدم که خواستم بیخیال همه چیز بشم و ورقمو خالی تحویل بدم.

خودکارمو پرت کردم رو میز و خواستم بلند شم که زین از زیر میز آروم دستمو گرفت.فشار کوچیکی به دستم داد و آروم چشماشو باز و بسته کرد.یه حس آرامش,یه حس گرم عین یه گرمای لذت بخش وسط یه روزه برفی...

ضربان قلبم منظم شد,تموم حواسم رفت رو زینی که بی هیچ حرکتی زل زده بود بهم...صورت آرومش،انگاری میتونستم توی وجودش رو ببینم.یه پسر شیطون ولی احساساتی...یه پسر بی نهایت مهربون,پسری که در عین خشونتش با دیدن بال شکسته ی یه پروانه دلش میشکنه!

ناباور پلک زدم و جوری نفس کشیدم که انگار کل وجودم برای چندین ساعت زیر آب گیر کرده بود و داشت خفه میشد.از صدای نفس کشیدنم صدای خنده های ریزی اومد ولی توجه نکردم...

داشتم یه چیزی رو تجربه میکردم که نمیتونستم اسمی روش بذارم و فقط یه چیزی برام روشن بود...میتونستم قسمتی از زین رو ببینم که هر کسی نمیتونه ببینتش!

زین:لیام؟صدامو میشنوی؟لیام؟

با هول و استرس رو صندلیم سیخ نشستم...صدای...صدای زین...

زین:آفرین پسر خوب!میدونستم میتونی!حالا آروم باش!یه نفس عمیق بکش،حالت خوبه؟میتونی تموم حرفامو کامل بشنوی؟

با هیجان آب دهنمو به زور قورت دادم و تند سرمو تکون دادم که لبخند گرمی زد...

زین:خب حالا آروم باش و تمرکز کن,بهتره شروع کنی به نوشتن چون نیم ساعت بیشتر وقت نداری!

با هیجان و استرس سرمو تکون دادم و با دست یخم که لرزش خفیفی داشت خودکارمو برداشتم و شروع کردم.انقدر هیجان داشتم که تموم دستم عرق کرده بود و خطم کاملاً بهم خورده بود ولی فقط هرچی که زین بهم میرسوند مینوشتم...حتی نمیتونستم تشخیص بدم که جواب به سوال میخوره یا نه!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now