یه ابروم پرید بالا و ناخودآگاه خندم گرفت!یکم رو زانو بهش نزدیک شدم و آروم سرشو بغل کردم که یه تکون خورد و یهو محکم منو کشید تو بغلش و منو به خودش فشار داد که یه حس خیلی خوب و بی نظیری وجودم رو پر کرد...انگار یه حس خاصی بود که بهش نیاز داشتم و بالاخره بهم رسیده بود!
با لذت نفس عمیقی کشیدم و سرمو گذاشتم رو کتفش...
نایل:فقط یه بار بود کلوم...باور کن اگه یه بار دیگه همچین چیزی ازت ببینم دیگه هیچ چیزی بینمون نمیمونه!جدی میگم کلوم!
حلقه ی دستشو دور کمرم محکم کرد و آروم گفت:مطمئن باش همچین چیزی امکان نداره دوباره اتفاق بیوفته عزیزم!
از گرمای حرفش آروم تو بغلش خندیدم و سرمو یکم بهش مالیدم که با خنده کشید عقب و محکم بوسیدتم که لپام سریع قرمز شد!
کلوم:عاشقتم دیوونه ی من!
لویی:منم دوست دارم...دیوونه هم هفت جد و آبادته!الان وقت لاس زدنه بچه ها؟یه جنگ ناجور در راه داریم،اونوقت شماها دارین تو راهرو واسه خودتون لب بازی میکنین؟!واقعاً؟
************
با خنده دنبالش از پله ها رفتم بالا و هر چی گفتم صبر کن باهم بریم گوش نداد و دویید سمت اتاقمون!
با دیدن صورت سرخ از خجالتش بلند تر خندیدم و در اتاق رو بستم که با حرص نگام کرد و واسم چشم غره رفت!
هری:باورم نمیشه همچین حرفی زدی لویی!اونم جلوی همه!
با لبخند بزرگی رفتم سمتش و خندون گفتم:اول اینکه همه نبودن,دوماً...هری واکنش بچه ها رو دیدی؟هری جونم؟
هری:هوم؟
لویی:میگم واکنششون رو دیدی؟چی گفتن؟
آروم فکشو خاروند و زمزمه کرد:خندیدن!
با هیجان پریدم سرش، پهنش کردم رو تخت ،خودم هم خزیدم روش و آروم و عمیق بوسیدمش و با محبت کشیدم عقب...
لویی:دیدی عزیز دلم؟دیدی زندگی؟همه میدونن!اگه من و تو باهم نبودیم اینا تعجب میکردن!همه دوستمون دارن هری... اصلاً میدونستی من و تو رو مامان و بابای خودشون میدونن؟ اونا عاشق اینن که ما روکنار هم ببینن.اینجوری احساس قدرت بیشتری میکنن زندگی...باور کن!فقط دوست داشتم میتونستی تمرکز کنی و ذهن بچه هایی که تو سالن بودن رو میخوندی.وقتی گفتم نی نی...وقتی فقط صحبت بچه ی من و تو شد همه هیجانشون رفت رو هزار و ذوق زده شدن!اونا دقیقاً چیزی رو از ما میخوان که هستیم!
هری:از کجا انقدر مطمئنی؟
با لبخند لپشو بوسیدم و خیره به صورت خوشکلش گفتم:از اونجایی که من به همشون وصلم هری!وقتی من خوشحال و هیجان زده باشم به همه این حس رو منتقل میکنم,معلومه که اونا دوست دارن من و تو خوشحال باشیم چون به نفع خودشونم میشه!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...