Part 92

2K 218 19
                                    


وقتی دیدم نوک انگشتش انگاری سمت منه، سریع هول کردم و یکم رفتم کنار تا انگشتش به سمت لیدر باشه!

کلاً نظرم عوض شد!دقت که کردم متوجه شدم دقیقاً همون قدری که نشون میداد خبیت و پلید و شیطانی بود!

هری:کی؟لویی؟حتی فکرشم نکن!

الایژا:نه...این آقا رو میگم!

هری:عه؟جرارد رو میگی؟خوب اون اشکال نداره,مال خودت!

از استرس و حال بد داشتم بالا میاوردم,وقتی رییس میگفت برو پیشش من دیگه چی میتونستم بگم؟

لویی:ام...بهتره نظر خودش رو هم بپرسیم!چون همون اول که اومدی قصد جون این بیچاره رو کردی باید بهش حق بدیم که نخواد باهات هم اتاق باشه!چی میگی پسرم؟راحت باش و نظرت رو بگو!

با استرس یه نگاه به دیمن اخمو، رییس تو فکر و الایژای منتظر انداختم و من من کنون گفتم:خب...خب راستش زیاد حس خوبی به این موضوع ندارم...یعنی....خب هنوزم رد خون روی گردنم هست,فکر نکنم بتونم شب ها از استرس اینکه نکنه آسیب ببینم ،بتونم خوب بخوابم!

الایژا:میتونم تضمین کنم که تا وقتی که اینجام نذارم هیچ آسیبی بهتون برسه...من میتونم شبها بیدار بمونم,نمیذارم کسی بهتون نزدیک بشه,خوبه؟

یه ثانیه حس کردم یه چیزی توی دلم ریخت پایین...مسخره بود ولی حسی بود که واقعاً داشتمش!

شاید دلیلش این بود که نمیذاشتم هیچوقت کسی همچین حرفایی بهم بزنه و یه جورایی حرف الایژا اولین حرف این مدلی برای من محسوب میشد!حسی که داشتم...یه جورایی حس دلسوزی بهش داشتم!

لویی:چی میگی؟پیشنهاد بدی نیست!

دودل یه نگاه به جمع کوچیکمون انداختم که رییس گفت:چرا یه شب امتحان نمیکنی؟اگه راضی نبودی میتونیم اتاق الایژا رو براش عوض کنیم!

یه جوری انگار تو مخمصه گیر کرده بودم، فقط تونستم سرمو تکون بدم!

لویی:خوبه.بریم که صبح یه عالمه کار داریم!

تو نیم ساعت همه چی تموم شد،منم از روی حرص جاستین رو برای جابجایی انتخاب کردم ...

وقتی یه شب کامل تا صبح از صدای خر و پفش نتونست تا صبح بخوابه خودش پشیمون میشد و دایی جونش رو پس میگرفت!

وقتی دیدم عین سیخ نشسته رو تخت و زل زده بهم نفسمو دادم بیرون و پشتمو کردم بهش.خودش بالاخره بیخیال میشد و میخوابید!

انقدر خسته بودم که داشتم بیهوش میشدم که حس کردم پایین تختم رفت پایین!

متعجب سرمو خم کردیم و دیدم اومده زیر پام,رو تختم نشسته و عین جغد زل زده بهم!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now