Part 134

1.5K 188 5
                                    


سزار:من چیزی در مورد زندگی شخصیت نپرسیدم.گفتم چرا با گروهش بودی؟چه نسبتی با پسرم داری؟دومین باره که یه سوال رو تکرار میکنم,نه بار سومی در کاره نه من همیشه انقدر مهربونم!

لویی:عذر...عذر میخوام.من یه بتام و من...

سزار:یه لحظه خفه شو کوچولو...این به دردنخور میگفت تو هری رو هول دادی که تیر بهش نخوره.اگه تو بتایی...هی هی...فاک!تو بتای پسرمی؟

با چشم درشت سرمو بلند کردم و به هیکل کوچولوش نگاه کردم که آروم سرشو تکون داد!

لوییس:بله...بله قربان.آقای استایلز منو تبدیل کردن و...

سزار:هی...بیا جلو ببینم!میخوام خوب ببینمت!

با حرص فکمو بهم فشار دادم و غریدم:منتظر چی هستی حرومزا...

سزار:خفه شو!حق نداری به بتای هری توهین کنی!بیا جلو کوچولو...نترس!کاری به سوگولیه پسرم ندارم!بیا جلو...

با حرص لپمو از داخل گاز گرفتم که طعم خون رو زبونم زبونه کشید.هه....باهاش خوب بود چون فقط بتای هری بود؟

با هیجان رو صندلیش اومد جلو و به اون کثافت که تو چند قدمیش موش شده بود خیره شده بود...

سزار:هری بتای دیگه ای هم داره یا فقط تویی؟

لویی:فقط منم...من بدجوری زخمی شده بودم و هر...آقای استایلز جونمو نجات دادن و تبدیلم کردن.

سزار:آه...مثل همیشه پسر کوچولوم عاشق چیزهای کوچیک و ضعیفه که ازشون مراقبت کنه!عالیه...اولین و تنها بتای پسرم...عالیه!هی...بگو برای دین یه اتاق خوب و مجلل آماده کنن,تو که دوست نداری به بتای پسرم بد بگذره؟باید از مهمونمون حسابی پذیرایی کنیم!

با حرص و عصبانیت,با احترام سرمو تکون دادم و گفتم:حتماً رییس.

با خونی که داشت میجوشید رفتم سمت دین و با لبخند کوچیکی دستمو گذاشتم پشتش.

هانسل:بریم دین...باید خسته باشی!

وقتی در رو باز کردم و منتظر موندم تا بره بیرون رییس گفت:خودت بمون.

با احترام خم شدم و گفتم:چشم رییس.

هاردی وقتی رفتار مودبم رو با دین دید چشماش درشت شد که جریان رو براش سر بسته گفتم وبهش سفارش کردم توی یه اتاق خوب و تحت کنترل نگهش دارن و خودم برگشتم سمت اتاق رییس.

خواستم در بزنم که صدای جدیش از پشت در باعث شد سیخ وایستم....

سزار:بیا داخل.

سریع رفتم داخل و سر به زیر رو به روی رییس که دست به سینه ,با اخم غلیظی وسط اتاق ایستاده بود ایستادم...

Broken Demon #1Where stories live. Discover now