لبخند زدم و از رو نیمکت بزرگ و دایره ای شکلمون بلند شدم...
لویی:بیا اینجا ببینم لپ گلی!
با چشم های ریز خندید و سرشو گذاشت رو کتفم و محکم بغلم کرد و آروم خندید...
بچه ها با دیدن ذوق هانسل و چشم غره ی هری آروم خندیدن ولی من لبخندم بزرگتر شد چون تنها کسی بودم که هانسل مست و دیوونه داشت مدام تو ذهنش بابت خانواده ی بزرگی که بهش دادم ازم تشکر میکرد...اون خیلی خوب بود!
هانسل:خب...بلند شو پیر مرد!
الایژا:عمراً!نشسته بغلم کن کوچولو!
با لبخند هری رو بیشتر به خودم نزدیک کردم ،سرشو بوسیدم و بهشون نگاه کردم.
بچه ها میخندیدن،بهش سقلمه میزدن تا زودتر ولشون کنه و بعضی اوقات چشماشون رو مثل هانسل میبستن و از اون آغوش کوتاه و مهربون لذت میبردن.
اونا هم مثل من حس عمیق هانسل رو درک میکردن...اون مست بود,برای اولین بار تو عمرش مست کرده بود ولی احساساتش مثل همیشه روشن و دوست داشتنی بود...اون خوشحال بود!
بعد اینکه با خوشحالی و نیش باز ،لوک رو که آخرین نفر بود بغل کرد و چلوند خوشحال برگشت سمت مایکی و خمار زل زد بهش...
انگشت اشارش رو گرفت سمت مایکی و تق و لق زنون یه عاروق زد و لبخند گشادی زد.
هانسل:تو....چشمات مهربونه... موهات قشنگه...یکم عجیبی ولی خوشم میاد وقتی همش حواست بهم هست...هیع...تو...اگه بغلت کنم و باهات بیام تو اتاقت...میذاری فقط تو بغلت بخوابم؟بهم ناخونک نمیز..نمیزن...هیع...ناخونک نمیزنی؟
با لبخند بزرگی به مایکی که با خجالت لپاش قرمز شده بودن نگاه کردم و آروم سرمو تکون دادم.
لویی:ببرش مایکی...کم کم داره بیهوش میشه!
هانسل تا حرفمو شنید سریع برگشت سمتمون که سرش گیج رفت و داشت میوفتاد که مایکی هول دوید سمتش و کمرشو گرفت و نگهش داشت.
هانسل اول یکم گیج نگاهش کرد و بعد با لبخند دستاشو دور گردن مایکی حلقه کرد و سرشو برگردوند سمت ما.
هانسل:ولی اون هنوز قول نداده!تا قول نده باهاش..هیع...باهاش نمیرم اتاقش!
مایکی:قول میدم...گفتم قول میدم!فقط خواهش میکنم بس کن...من کاری بهت ندارم رفیق!
هانسل:پسر...خوب!
با نیش باز لپ مایکی رو کشید و یکم چشماشو با پشت دستش مالید و دوباره دستشو دور گردن مایکی حلقه کرد و تقریباً بیحال سرشو گذاشت رو کتف مایکی...
هانسل:پسر...خوب!پس..من بغلت میکنم...تو رو هم بغل میکنم...
مایکی:شب بخیر لیدر,شب بخیر بچه ها.
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...