لیام اولین بار وقتی 17 سالش بود زین رو ملاقات میکنه.
زین تازه نوزده سالش شده بود .
اون داره غرق میشه و زین بهش میخنده ولی بعد میفهمه که موضوع کاملا جدی ـه .
خیلی زود با هم صمیمی میشند ، و درست چند ساعت بعد تو اتاق انتظار بیمارستان اون ها مشغول بوسیدن همدیگه اند .
زین سعی کرده بود خونسرد و جذاب بنظر بیاد ولی انتظارش رو نداشت که وقتی از شاخه درخت بالا میره شاخه بشکنه.
لیام به اون موقع ها فکر میکنه و نمیدونه که ایا اون ها همدیگه رو یخورده زیادی زود ملاقات کردند ؟ ... بخصوص وقتی که زین تو یه تصادف میمیره
اون ها فقط دو سال با هم بودند
اون وقتی رسونده بودندش بیمارستان مرده بوده
بهش این جوری گفتند ولی لیام حرفشون رو باور نکرد ، نه تا قبل از اینکه ببیندش
زخمی ، کبود ، بی جان
اولین واکنشش خنده است ، سعی میکنه این جوری اون صحنه رو از ذهنش بیرون بکشه ، و خیلی زود صدای زجه هاش تو اتاق میپیچه
.
.
.
.
.
بخصوص وقتی زین رو دوباره وقتی بیست سالش شده ملاقات میکنه
اون یه یونی فرم تنشه و گرم ـه . لیام محکم تر در آغوش فشارش میده تا صداش رو در جواب بشنوه
" و زنده ، اون مطمئنا زنده است "
" من زین نیستم "
اون زمزمه میکنه و از بغلش بیرون میاد و لیام کاملا موافق ـه
این پسر برای زین اون بودن خیلی کم سن ـه
" این یه نسخه کپی آزمایشگاهی از زین ـه "
یه زین تقلبی
" یه کپ... چیـــــــــــــــــــــــــــی ؟ "
لیام به اون پسر خیره میشه
" چی باعث شده بیاد اینجا ؟ "
" اون حالا مال تو ـه "
لیام با فکر به این سعی میکنه لرزشی که از ستون فقراتش میگذره رو متوقف کنه
.
.
.
.
لیام با لمس دستای کسی روی بینیش از خواب بیدار میشه و چشم هاش سریع باز میشه
جلوی لبخندش رو به روی نوجوونی که بهش خیره شده میگیره چون به یاد میاره
YOU ARE READING
ƒαḱε
Fanfictionیکسال بعد از مرگ دوست پسرش ، لیام پین پسری رو ملاقات میکنه درست شبیه اون