👻 قسمت هفده 👻

6.8K 1.1K 85
                                    

پشتم دراز کشیده بود...

روی یه تخت بودیم...

لب هاش اروم اروم روی کتفام و شونه هام بوسه های نرم میکاشتن...

دستش با ملایمت یه مدت طولانی بود که داشت کمرم رو نوازش میکرد و منم با بدجنسی تمام نمیگفتم که واقعا اونقدرا درد ندارم...

اون گرم بود...زیادی گرم بود...اونقدری که کنارش بودن باعث میشد یادم نیاد سرما یعنی چی...

این واقعیت های کوچیک مدام تو سرم تکرار میشدن و باعث میشدن از نفس کشیدن خودم و اینکه تصمیم احمقانه ام در حد یه تصمیم باقی مونده بود خوشحال باشم...

من همیشه ادم میانه روی بودم! نه شجاع بودم نه ترسو! نه شاد بودم نه غمگین...

همه چی تو زندگیم توی یه هارمونی خاکستری غرق شده بود...و یکنواخت بودن از غمگین بودن هم بدتره!

چون ادم ها همیشه به خودشون امید میدن که غم میگذره اما وقتی همه چی یکنواخته حس این رو داری که تو یه زندانی که هیچ راه خروجی نداره گیر افتادی و تا ابد وضع همینه!

اما پیدا کردن اون مثل این بود که یهو یکی وسط دیوار اون زندان در ساخته بود و دستش رو به سمتم برای بیرون رفتن دراز کرده بود...

دستش رو روی کمرم حرکت داد و بعد دورم حلقه اش کرد تا انگشتاش روی پوست شکمم قرار بگیرن و باعث بشن یه کم غلغلکم بیاد. خودم رو یه کم تکون دادم و ناخواسته بیشتر تو بازوهاش فرو رفتم.

-چرا نمیخوابی؟

زیر گوشم زمزمه کرد و من لبخند کمرنگی زدم. هم دلم میخواست بچرخم سمتش هم دلم میخواست این حس خوب پوزیشن الانمون رو حفظ کنم...

-فردا شب میتونم بخوابم...وقتی اینجا نیستم...

خنده ارومی کرد.

-یعنی اینجا انقدر خوش میگذره کاپ کیک؟

اگه صورتم سمتش بود الان مسلما در جواب بدجنسیش اخم میکردم اما حالا که نبود پس در عوض یه لبخند گشاد زدم.

-نه! فقط میترسم چشمام رو هم بره و پارک چانیول منحرف بخواد بلایی سرم بیاره...

به خنده افتاد و نفس های ناشی از خنده اش خورد به گردنم.

-یعنی کاری که تو بیداری نتونم باهات بکنم؟ ایده ای داری؟ اگه داری بگو! واقعا مشتاقم بدونم ذهن کوچولوی تو تا چه حد میتونه افکار کثیف داشته باشه...

با ارنجم فقط یه ضربه اروم به شکمش زدم و پوفی کشیدم. لب هاش رو روی گوشم سر داد و بعد بوسه ای زیرش زد.

-اگه مامان بابات بفهمن با کوچولوی معصومشون چیکار کردم احتمالا ازم شکایت کنن...به جرم بچه ازاری...

اخمی کردم.

-من خودم خواستم و در ضمن بچه هم نیستم...

-اما هنوزم به سن قانونی نرسیدی...

📝Before I Kill Myself📝Donde viven las historias. Descúbrelo ahora