Liam pov:
آبی به صورتم زدم و شیر آب رو بستم اما هر چه دست گردوندم برای حوله، خبری ازش نبود... با عبور این فکر که شب گذشته حوله رو روی زمین پیدا کرده بودم و برای شستن، روانه ی سبد لباس های کثیفم کرده بوده بودمش، فاکی زیر لب زمزمه کردم و با همون صورت خیس از توالت خارج شدم.
هجوم باد خنک اسپیلت به صورت خیسم لرزی به تنم انداخت که مجبور شدم برای راحت شدن از شر خیسی، پایین رکابی جذبمو بالا بکشم و باهاش قطرات آب صورتم رو خشک کنم... البته این حرکتم همزمان با سوت کشیده ی زین از اون طرف کانتر آشپزخانه همراه شد که بی شک مربوط به ماهیچه های فرم گرفته ی شکمم بود!
- اوووه ببین چی ساخته!
رکابی ام رو دوباره پایین زدم تا صورت غرق شیطنت همیشگی اش رو ببینم و به خیره شدنش به برهنگی بدنم پایان بدم، نیشخند پهنی و کجی روی لب هاش دیده میشد که در کنار براقیت عجیب چشم های گربهایش ترسناک به نظر می رسید... اگه مطمعن نبودم که اون نیاز های انسانی ای مثل خوراک و خواب و سکس نداره، به این که قصد تجاوز بهم رو داره فکر می کردم... از این بی کله که هر چی بگی بر میاد!
وسایل صبحونه ام رو روی میز چیدم و پشت میز جا گرفتم ولی با اولین گاز به ساندویچ کره ی بادوم زمینی ام، صدای تی وی از توی نشیمن کم شد و زین با اون قدرت مسخره ی تلپورتش، بالای سرم ظاهر شد و من برای بار هزارم از حرکتش جا خوردم و موهای بدنم سیخ شد! لعنتیه عجیب غریب...!
صندلی کنارمو بیرون کشید و روش جا گرفت و با زدن دست هاش زیر چونه ی ته ریش دارش، به فک در حال جویدنم زل زد که طی چند ثانیه غذا به گلوم پرید و به سرفه افتادم... از این حالت های خیرگی عجیبش به هیچ وجه خوشم نمی اومد ولی اون انگار این عادت رو طی این سال ها به خوبی توی خودش نهادینه کرده بود و به دفعات مکرر انجامش میداد...
با سر کشیدن لیوان آبی از شیر ظرف شویی، نفس سر جاش برگشت و فرصت پیدا کردم تا دوباره غرهامو به جون زین بزنم:
- چقدر بگم اونجور بهم زل نزن!
بدون جابجا کردن دست های زیر چونه اش، شونه ای بالا انداخت و لب هاشو کج کرد :
- خب مدل فکر کردن من اینجوریه...
پوفی کشیدم و بدون نگاه به تیله های براق و خیره ی پسر رو به روم، دوباره پشت میز جا گرفتم که با حرف بی مقدمه ی زین چشم هام تا آخرین حد گشاد شد و دوباره نگاهم به سمت صورتش برگشت :
- میدونی لیام... تو هاتی!
غذا برای بار دوم به گلوم نشست و احساس خفگی بهم دست داد، این بار با دو لیوان تونستم سرفه های خشک و بریده بریده ام رو خفه کنم ولی اون حس جا خوردگی ام به هیچ وجه قابل پنهان کردن نبود...
YOU ARE READING
RoomMates ( Ziam Short Story)
Short Storyتا حالا شده روی خونه ای که می خرید، اشانتیون بگیرید؟! این اتفاق برای من زمانی رخ داد که بعد از خریدن خونه ام فهمیدم با مزخرف ترین روح دنیا توی این چاردیواری گیر افتادم و این داستان ماجرای ما دو نفر با عنوان "همخونه" توی این خراب شده است!