Chapter 13

3.8K 887 25
                                    

بکهیون به اینکه سخت کار کنه عادت داشت... در واقع سخت کار کردن یه مدت طولانی ای بود که بخش جدایی ناپذیر و روتین زندگیش شده بود و بکهیون خودش رو وادار کرده بود با این شرایط کنار بیاد و اعتراضی هم نکنه...

اما یه روز در هر ماه بود که با بقیه روزها فرق میکرد و طوری بهش فشار میومد که باعث میشد تا مرز استعفا دادن پیش بره و اون روز روزی بود که برای مغازه بارهای جدید رو میاوردن...

صاحب کارش محال بود اون روز حتی در بیست کیلومتری پت شاپ دیده بشه و فقط دقیقه به دقیقه زنگ میزد و چک میکرد که اوضاع چه جوریه...

بکهیون باید به تنهایی بارها رو تحویل میگرفت...چکشون میکرد و اگه چیزی کم و کسر بود با کسی که اورده بودشون سر و کله میزد و تا مرز گریه پیش میرفت و تازه وقتی این بخش قضیه تموم میشد بخش جهنمی ترش شروع میشد و اونم باز کردن بسته ها و جا دادنشون تو مغازه بود...

انقدر از نردبون کوفتی بالا و پایین میشد که شمارشش از دستش در میرفت و همه عضله های پاش به التماس درمیومدن و انقدر برای جابه جایی بسته های سنگین جون میکند که تا چند روز بعدش بدن درد داشت...

امروز هم یکی از اون روزهای لعنتی بود!

بکهیون تمام روز رو یه نفس کار کرده بود و اگرچه که چانیول سعی کرده بود کمک کنه اما به خاطر گیج بازی هاش زیاد نتونسته بود به درد بخوره و فقط تو پر و پاش پیچیده بود...

و حالا همه چی جمع شده بود...بکهیون با یه اعصاب داغون و بدن داغون تر پشت کانتر از حال رفته بود و انقدر بی حال بود که براش اهمیتی نداشت چانیول دستش رو گرفت و با انگشتاش خیلی با احتیاط بازی میکنه... و مسلما در اون لحظه تحمل هیچ گونه اعصاب خوردی بیشتر رو نداشت اما ظاهرا زندگی هنوز حس نکرده بود به اندازه کافی چزوندش چون چند لحظه بعد گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد و بکهیون بعد چند تا ناله و فحش خودش رو وادار کرد که به سمت جلو خم بشه و برش داره و دستش رو هم از دست چانیول بیرون کشید و باعث اویزون شدن لب های پسر بیچاره شد.

-ها هیونگ؟

بی حوصله تو گوشی بعد از دیدن اسم جونگده گفت و یه خمیازه عمیق کشید.

-هی بکی... من دارم میام دنبال چان که ببرمش جایی...گفتم جلو جلو بهت خبر بدم که بگی اماده باشه وقت ندارم...

لب های بکهیون با حرص روی هم فشرده شدن. نگاهش به سمت چانیول که داشت با کنجکاوی تماشاش میکرد چرخید...

امشب نمیخواست تنها باشه...در واقع در کل دلش نمیخواست چانیول و جونگده رو تنها بذاره...به طور مسخره ای دیدن اینکه چانیول واسه یکی دیگه ذوق کنه عصبیش میکرد...اما خب مسلما قرار نبود در این رابطه حرفی بزنه پس فقط یه باشه اروم گفت و قطع کرد.

One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now