Chapter 19

4.2K 961 104
                                    

-شما همدیگه رو بوس کردین نه؟

صدای جونگده درست مثل صدای کشیده شدن ناخون روی تخته پرده گوشش رو مورد حمله قرار داد و چشم های بکهیون گشاد شدن و سرش به سرعت به سمت هیونگی که کنارش نشسته بود و با نیش بیش از حد بازی داشت نگاهش میکرد چرخید. حتی نمیتونست حدس بزنه جونگده از کجا همچین چیزی رو بو برده...مگه اینکه تو خونه دوربین کار گذاشته بود...

-چـ...چی؟

شوکه پرسید و جونگده نیشخندش رو حتی دو درجه دیگه گسترش داد و بکهیون رو خیلی جدی نگران سلامت فک اش کرد.

-بوسش کردی نه؟ نتونستی خودداری کنی... از ته چشم هات معلومه بیون بکهیون!!!

-چی داری میگی هیونگ؟؟؟؟

بکهیون با صدایی که واقعا سعی داشت برای جلب نشدن توجه شیومین و چانیولی که سمت دیگه هال بودن و حرف میزدن ، پایین نگهش داره داد زد و جونگده خنده پر از خباثتی کرد.

-نیش اون توله سگت بسته نمیشه و همش هم نگاه های عجیب به هم میندازید...تازه معلومه که دیگه پیش همدیگه هم میخوابید...جای خواب یول دست نخورده بود... ازشم که پرسیدم خیلی ضایع در و دیوار رو نگاه کرد که اینم یعنی بهش گفتی نباید به کسی بگه!

بکهیون چنگی به موهاش انداخت و نگاهش رو دوباره به صفحه تلویزیون منتقل کرد.

-اونجوری که تو فکر میکنی نیست...

با صدای ارومی گفت و لبش رو گاز گرفت.

-پس اینکارو کردید!!!!

جونگده تقریبا از جا پرید و داد زد و باعث شد شیومین و چانیول هم زمان با چشم های کنجکاو به سمتشون بچرخن و بکهیون به سرعت قرمز بشه.

-همه چی مرتبه؟

شیومین با ابروهای بالا رفته پرسید و بکهیون با یه لبخند معذب سر تکون داد و پهلوی جونگده رو که اماده بود همه چی رو کف دست دوست پسرش بذاره محکم نیشگون گرفت.

-پس واقعا درست حدس زدم...

جونگده بعد از اینکه نگاه چانیول و شومین بالاخره ازشون جدا شد هیجان زده زیر لب گفت و بکهیون اهی کشید.

-گفتم که... اونجوری که تو فکر میکنی نیست هیونگ...سریع تو سرت شروع به خیال پردازی نکن...

-پس چجوریه؟ دقیق بگو چه جوریه تا من هم خیالات برم نداره!

جونگده ابروهاش رو بالا داد و پرسید و بکهیون به دست هاش که داشتن برای فرار از حس خجالتش با همدیگه بازی میکردن خیره شد.

-من... تقصیر من بود...نمیدونم یهو چی شد و بوسش کردم... اون زیادی جذابه و منم مدت زیادیه کسی رو نداشتم...احساسات لحظه ای بود... مطمئنم بعدا از سرم میپره...

بعد از حرفش چند لحظه سکوت شد که باعث شد سر بکهیون بالا بیاد و به سمت هیونگش بچرخه.

جونگده اخم کمرنگی کرده بود و بهش خیره بود. حالتش طوری بود که انگار هر لحظه ممکنه محکم بکوبه پس کله بکهیون و با لگد از روی مبل بندازتش پایین.

One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now