-شما همدیگه رو بوس کردین نه؟
صدای جونگده درست مثل صدای کشیده شدن ناخون روی تخته پرده گوشش رو مورد حمله قرار داد و چشم های بکهیون گشاد شدن و سرش به سرعت به سمت هیونگی که کنارش نشسته بود و با نیش بیش از حد بازی داشت نگاهش میکرد چرخید. حتی نمیتونست حدس بزنه جونگده از کجا همچین چیزی رو بو برده...مگه اینکه تو خونه دوربین کار گذاشته بود...
-چـ...چی؟
شوکه پرسید و جونگده نیشخندش رو حتی دو درجه دیگه گسترش داد و بکهیون رو خیلی جدی نگران سلامت فک اش کرد.
-بوسش کردی نه؟ نتونستی خودداری کنی... از ته چشم هات معلومه بیون بکهیون!!!
-چی داری میگی هیونگ؟؟؟؟
بکهیون با صدایی که واقعا سعی داشت برای جلب نشدن توجه شیومین و چانیولی که سمت دیگه هال بودن و حرف میزدن ، پایین نگهش داره داد زد و جونگده خنده پر از خباثتی کرد.
-نیش اون توله سگت بسته نمیشه و همش هم نگاه های عجیب به هم میندازید...تازه معلومه که دیگه پیش همدیگه هم میخوابید...جای خواب یول دست نخورده بود... ازشم که پرسیدم خیلی ضایع در و دیوار رو نگاه کرد که اینم یعنی بهش گفتی نباید به کسی بگه!
بکهیون چنگی به موهاش انداخت و نگاهش رو دوباره به صفحه تلویزیون منتقل کرد.
-اونجوری که تو فکر میکنی نیست...
با صدای ارومی گفت و لبش رو گاز گرفت.
-پس اینکارو کردید!!!!
جونگده تقریبا از جا پرید و داد زد و باعث شد شیومین و چانیول هم زمان با چشم های کنجکاو به سمتشون بچرخن و بکهیون به سرعت قرمز بشه.
-همه چی مرتبه؟
شیومین با ابروهای بالا رفته پرسید و بکهیون با یه لبخند معذب سر تکون داد و پهلوی جونگده رو که اماده بود همه چی رو کف دست دوست پسرش بذاره محکم نیشگون گرفت.
-پس واقعا درست حدس زدم...
جونگده بعد از اینکه نگاه چانیول و شومین بالاخره ازشون جدا شد هیجان زده زیر لب گفت و بکهیون اهی کشید.
-گفتم که... اونجوری که تو فکر میکنی نیست هیونگ...سریع تو سرت شروع به خیال پردازی نکن...
-پس چجوریه؟ دقیق بگو چه جوریه تا من هم خیالات برم نداره!
جونگده ابروهاش رو بالا داد و پرسید و بکهیون به دست هاش که داشتن برای فرار از حس خجالتش با همدیگه بازی میکردن خیره شد.
-من... تقصیر من بود...نمیدونم یهو چی شد و بوسش کردم... اون زیادی جذابه و منم مدت زیادیه کسی رو نداشتم...احساسات لحظه ای بود... مطمئنم بعدا از سرم میپره...
بعد از حرفش چند لحظه سکوت شد که باعث شد سر بکهیون بالا بیاد و به سمت هیونگش بچرخه.
جونگده اخم کمرنگی کرده بود و بهش خیره بود. حالتش طوری بود که انگار هر لحظه ممکنه محکم بکوبه پس کله بکهیون و با لگد از روی مبل بندازتش پایین.
YOU ARE READING
One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]
Fantasyبکهیون از حیوون ها متنفره و اوج تنفرش هم نسبت به سگ هاست...و تنها علتی که داره به اجبار توی یه پت شاپ کار میکنه بی پولیه...اما یه روز شیومین که یکی از عزیزترین دوستهاشه ازش درخواست میکنه یه مدت از یه هاسکی که تو عملیات اتش نشانی اسیب دیده مراقبت کنه...