part 3

13 3 2
                                    

-چرا اینطوری رفتار میکنی؟
همیشه مهربونی همش میخندی،بقیه رو میخندونی.
چرا اینطوری هستی؟
من چند دقیقه پیش هرچی از دهنم در میومد بهت گفتم و تو اینطوری با من حرف میزنی. انگار هیچی نشده.
چرا؟
نیمار که اینبار جدی شده بود گفت:چون تو راست میگی. چون همیشه حقیقت از دهن تو میاد بیرون.
اره درسته از روی عمد اون کار رو نکردم. ولی من باعث مرگش شدم خودم هم اینو میدونم.
هر شب با دیدن عکس های جان گریه میکردم. و میکنم.
هایلی من ادم های زیادی کشتم تو هم همینطور
ولی اونا چهارتا قاتل و قاچاقچی و متجاوز بودن. نه چیزه بیشتری.
ولی جان بی‌گناه بود. این منو ازار میده.
همیشه سعی کردم خودم رو قانع کنم ولی نتونستم. منو ببخش. چون الان این تنها چیزیه که ارومم میکنه.
-توی روم بهت میگم
+جدی میگی؟
-اره فقط زود برو الان دیرمون میشه
نیمار با خوشحالی گفت:باشه

سکوت حاکم فضای ماشین بود.
نه هایلی چیزی می گفت نه نیمار.
فقط سکوت....
این چیز خوبی بود تا کمک کنه؛هایلی به جوابی که قراره توی روم به نیمار بده فکر کنه.
و این تنها جنبه خوب این سکوت بود.
ولی نیمار دوست داشت بیشتر از احساساتش نسبت به جان برای هایلی بگه. ولی چیزی مانع حرف زدنش میشد.
***************************
وسایلشون رو تحویل گرفتن و از فرودگاه خارج شدن.
یه تاکسی گرفتن و سوار شدن
نیمار به خوبی میتونست ایتالیایی حرف بزنه.
ولی هایلی زیاد بلد نبود.
نیمار برگه ای که توش ادرس هتلی که قرار بود توش بمونن،بود. رو به راننده داد.
هایلی یکی از هدفن بیسیم هاشو به نیمار داد و گفت:برای اینکه به هارلی وصل بشی. باید اینو بزاری تو گوشت.
نیمار:اوکی هانی
هایلی:هانی؟
نیمار خیلی اروم در گوش هایلی گفت:خب تو الان مثلا زن منی باید از این حرفا بهت بزنم.
هایلی:اوکی ولی خیلی شورشو در نیار
نیمار:باشه.

بعد از چند دقیقه اونا جلوی هتل بودن.
نیمار:خب خانم از این به بعد منو به همسری خودتون قبول کنید.
نقشتون هم خوب بازی کنید
هایلی:تو دیگه به من یاد نده.
نیمار:چشم عشقم
هایلی:زبون نریز
نیمار:دستمو بگیر.
هایلی:اهان
هایلی و نیمار خیلی صمیمی دست همو گرفته بودن. و وارد هتل شدن.
+به هتل ما خوش امدید
قبلا اتاق رزرو کرده بودید؟
-بله.
+به نامِ؟؟
-اِما و دیوید جونز .
+بله بفرمایید.
و کارت رو روی میز گذاشت(همونطور که میدونید توی بعضی هتل ها از یه نوع کارت به عنوان کلید استفاده میشه)
+اتاق 246 امید وارم از اقامت تو هتل ما راضی باشید.
-ممنون.
همچنان دست همو گرفته بودن.
اگه کسی اونارو میدید به راحتی دروغشون رو باور میکرد. و باید هم اینطور میشد.
نیمار: جوابمو نمیدی؟
هایلی:این وسط میخوای بگم؟
نیمار:باشه باشه.
***************************
هایلی چمدونش رو کنار در اتاق،کنار چمدون نیمار گذاشت. و مشغول در اوردن گلاه گیسش شد‌.
نیمار: نمیگی؟
هایلی: ببین نیمار من خیلی به این موضوع فکر کردم. خیلی هم انتخابش برام سخت بود.
اگه نبخشمت باید سال ها با کینه و نفرت زندگی کنم. و اینجوری دیگه اون هایلی نیستم که جان عاشقش شد.
نمیخوام باعث ناراحتی اون بشم.
پس میبخشمت.
نیمار با خوشحالی گفت: اه خداروشکر .
من سه ساله دنباله اینم واقعا ازت ممنونم. دلم میخواد بغلت کنم...
صدای زنگ تلفنش باعث شد حرفش قطع شه.
تلفن رو از توی جیبش در اورد و به صفحه نگاه کرد. و گفت: هارلیه
هایلی: جواب بده حتما موضوع مهمیه
نیمار:بله هارلی
-سلام نیمار هایلی پیشته؟
نیمار:اره چطور؟
هارلی:گوشی رو بزار رو بلند گو میخوام اونم بشنوه
نیمار: اوکی
بگو.
هارلی: بچه ها من از این به بعد دیگه باهاتون تماس تلفنی برقرار نمیکنم چون ممکنه تماس هاتون شنود بشه و این برای سازمان دردسر سازه. پس گوشی های بیسیمتون همیشه تو گوشتون باشه حتی موقع خواب.
اطلاعات این باند قاچاقچی مواد مخدر رو براتون ایمیل کردم.
حتما چکش کنید.
حواستون هم باشه این ماموریت حساسیه.
اگه بهتون شک کردن خودتون میدونید چیکار کنید....
نیمار:اره اصلحه روی شقیقه و خداحافظ زندگی
با این حرف نیمار هیلی دلشوره خواصی رو احساس کرد شاید بعد سه سال برای اولین بار نمیخواست بمیره.
هارلی:متاسفم ولی همینه.
نقشتون رو خوب بازی کنید. چون بد بودن شما تو کار اولین شک رو بوجود میاره.
نیمار تو وسایل رو از هانا تحویل گرفتی؟
نیمار:اره بعد از اینکه هایلی رفت گرفتمشون.
هارلی:خوبه پس تجهیزات هم دارید.
موفق باشد
هایلی:ممنون
هارلی تلفن رو قطع کرد و نیمار هم گوشیش رو روی میز گذاشت و گفت: خب کجا بودیم؟
هایلی: هیچی دیگه داشتی چرت و پرت میگفتی.
و به سمت چمدونش رفت. نیمار هم اونو دنبال کرد و گفت:یعنی من چرت و پرت میگم.
هایلی: نمیدونم فکر کنم
و چمدونش رو روی تخت گذاشت و بازش کرد.
و حوله و از این جور چیزا از توش در اورد.
نیمار:چیکار میکنی؟
هایلی:خب میخوام برم حموم چیز عجیبیه؟
نیمار:نه ابدا نه
هایلی در حالی که به سمت حموم میرفت گفت:تو ایمیل هارو چک کن
نیمار:چشم قربان
هایلی وارد حمام شد و لباس هاش رو در اورد. و رب دوشامبر رو پوشید و موهاشو جمع کرد.
اب رو باز کرد و منتظر شد تا وان پر بشه.
و از پشت سرش صدایی شنید.
-کار درستی کردی
هایلی جیغی کشید و این باعث شد نیمار وارد حموم بشه.
نیمار: چیزی شده؟
با استرس گفت.
هایلی در حالی که روی زمین نشسته بود و گریه میکرد گفت:اره اره
نیمار به سمت وان رفت که الان پر از اب شده بود و اب رو بست.
بعد به سمت هیلی رفت و کنارش نشست.
نیمار: چیشده؟
هایلی با گریه جواب داد: راحتم نمیزاره
بهم میگه فراموشش کنم ولی همون لحظه که تصمیم میگرم میاد و گند میزنه تو همه چیز.
نیمار خیلی تعجب کرده بود. یعنی الان هیلی داشت همچین حرف هایی رو درباره جان میزد؟
پس اون عشق جاودان کجا رفت؟
ولی بعد از چند ثانیه فهمید که هایلی بعد از سال ها میخواد برای خودش زندگی کنه میخواد خوشحال باشه و این تصمیم اون رو خوشحال کرد‌.

نیمار هیلی رو بغل کرد و گفت: آروم باش همچی تموم میشه
خیلی خوب میشه من مطمئنم.
هایلی که بعد از سال ها شونه ای برای گریه کردن پیدا کرده بود.
فقط گریه میکرد.
ولی توی همون حال صدای عجیبی شنید. یه صدای خیلی قدیمی که خیلی وقت بود فراموشش کرده بود.
صدای قلبش.
آخرین بار کی تپیده بود؟
نمیدونست.
این هایلی رو مضطرب کرد. و این باعث شد خودشو از بغل نیمار بیرون بکشه.
هایلی:خب بسه دیگه. برو بی..بیرون من میخوام...
نیمار:اوکی راحت باش
من رفتم
اون از حموم خارج شد.
هایلی دستشو روی قفسه سینش گذاشت و اون صدا رو احساس کرد.
یعنی ممکن بود؟
قلبش دوباره داشت می تپید.
دلش برای این صدا تنگ شده بود.
اره،درسته هایلی دوباره زنده شده بود.
همون هایلی قبلی.
مطمئنن دل خیلیا برای این هایلی تنگ شده بود.
-----------------
سلام گایز عکس این پارت هایلیه
امیدوارم از داستان لذت ببرید
این فصل کوتاهه ولی پارت های طولانی داره.
و اگه میشه لطفا کامنت بزارید و احساستون رو نسبت به داستان بگید.
ممنونم که وقت میزارید و میخونید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 04, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

HateWhere stories live. Discover now