part 5

1.9K 377 8
                                    

می دونین شیرین ترین دوستیا کدومن؟

همون دوستیا که یادت نمیاد دقیقا از کجا شروع شدن…

همونا که اولش از دوستت خوشت نمیومد…

همونا که بعدن بهشون میگی "میدونستی من فکر میکردم فلانی؟" و بعدش باهم می خندین …

همونا که هیچوقت فکر نمیکردین انقدر باهاشون پیش برین و صمیمی شین…

من فکر میکنم اینا شیرین ترین دوستیان …

ساده…

بی ریا…

بی انتظار…

-------------------------------------

جونگوک :

همیشه فکر میکنم زندگیم از این مسخره تر نمیشه…

و همیشه یه اتفاقی میافته که میفهمم اشتباه فکر می کردم…

درست مثل الان که بخاطر یه قهوه ی ساده تو یکی از اتاقای بیمارستان منتظر بهوش اومدن یه پسر با موهای قهوه ایی خیلی روشن نشستم…

آهی کشیدم و به بدنم کش و قوس دادم …

دوساعته که اینجا نشستم …

حتما نمی دونم واسه ی چی؟

خب نمی تونستم اونجا ولش کنم…

بعدشم که نمی دونستم چطوری یکی از آشناهاش رو پیدا کنم…

و خب من آدم دلسوزی نیستم …

و همین که تا الان اینجا نشستم هم عجیب و بی خوده…

هوفی کردم و سرم تکون دادم تا از دست افکارم خلاص شم…

کاش ذهنم دکمه خاموش روشن داشت…

دوباره برای هزارمین بار تو این دو ساعت به پسر رو به روم خیره شدم…

چهره ی معصومی داشت …

ناخودآگاه لبخند زدم…

چقدر ناز بود…

رنگ موهاش با پوست روشنش و لبای پف کرده اش هارمونیه جالبی داشت…

از افکارم خنده ام گرفت…

از کی تا حالا من اینقدر دقیق شدم ؟

خستگی داره عقلمو از کار میندازه…

بلند شدم تا به خونه برگردم…

بهر حال من که هزینه ها رو هم پرداخته بودم و دیگه کاری ندارم و …

اون پسر تکونی خورد و ناله های ریزی از بین لب هاش خارج شد…

مثل اینکه داشت بهوش میومد…

نزدیکتر شدم و به تقلاش برای باز نگه داشتن پلک هاش خیره شدم...

-هی ...صدای منو میشنوی …

-----------------------------------------

جیمین:

moon in the galaxy { Completed }Where stories live. Discover now