بعد از اون شب کیونگسو به مدت دو ماه کیم کای معروف رو ندیده بود ، بین کوچه های تاریک و خیابون های خلوت میگشت تا بتونه سوژه ای برای روزنامه ای که براش کار میکرد پیدا کنه … درست بود خبرنگار بودن کاری نبود که آرزوش رو داشت ولی ازش متنفر هم نبود و با اینکارش میتونست زندگیش رو بگذرونه …از جلوی یکی از مغازه های نه چندان بزرگی توی یکی از خیابون های قدیمی سئول که اون طرف خیابون بود ، میگذشت که صدای تیری باعث شد سراسیمه خم بشه …با ترسی که همه ی تنش و گرفته بود با پاهایی که میلرزید سمت شکاف بین دو ساختمان خودش و کشید و خودش و به سختی درونش جا داد …
دستهاش میلرزید ولی باید کار خودش و میکرد … این اتفاق میتونست برای روزنامه خیلی جنجالی باشه و آقای لی حتما براش پول خوبی پرداخت میکرد!! … دوربین عکاسیش که از گردنش آویزون بود رو بالا آورد با دستهای لرزونش لنز و جلو عقب کرد و از پشت درزی دیوار روی مغازه ی اون طرف خیابون زوم کرد …از پشت لنز دوربین به دختری که توی مغازه روی زمین زانو زده بود و لباس هاش پاره بود نگاه کرد ،موهای دختر بهم ریخته بود و بخاطر اشکهاش آرایش روی صورتش بهم خورده بود و بدریختش کرده بود ، یکی از سینه هاش بخاطر پاره شدن تاپش بیرون افتاده بود و سرخ بنظر میرسید ، یه مرد با هیکل درشت با کت و شلوار سیاه رنگ بهش نزدیک شد ، به موهاش چنگ زد و سرش و عقب کشید با غضب سرش داد میکشید ، بعدش تو صورتش توف انداخت و سر دختر ترسیده رو طوری رها کرد که دختر کامل روی زمین پخش شد …بدن دختر میلرزید معلوم بود که گریه میکنه ، کیونگسو مدام پشت سرهم عکس میگرفت … با وجود این حس بدی داشت که فقط نـظاره گر بود ، ترسو ؟….قطعا کیونگسو اونقدر شجاع نبود که بخواد مقابل اون مرد و آدم هاش بایسته !
دختر با ترس سرش و بلند کرد و سمت چپش چرخید ، معلوم بود که خیلی ترسیده ! کمی خودش و روی زمین کشید ولی با دستهای سنگینی که روی شونه هاش نشست ، سرجاش میخکوب شد …کیونگسو کمی که دقت کرد فهمید که دختر داره التماس میکنه ، به شدت میلرزید و گریه میکرد … کیونگسو تلاش کرد با دوربینش سمت جایی که دختر نگاه میکرد و ببینه ولی ویترین مغازه اجازه دیدن نمیداد و جلوی دیدش رو گرفته بود …
کیونگسو بیشتر زوم کرد ولی چیزی معلوم نبود !…. با صدای گلوله از جاش پرید با عجله دوربین و سمت دختر برگردوند!….جنازه ی بی جونش رو زمین پخش شده بود …حس کرد گلوش خشک شده…اون دختر چند لحظه پیش زنده بود و کیونگسو داشت به خودش لعنت میفرستاد که چرا فقط عکاسی کرده ؟… چرا به پلیس زنگ نزده و چرا حتی کاری نکرده !!….اون مرد ها بدون هیچ ترسی خیلی آروم از مغازه بیرون اومدن و آروم سوار ماشینشون شدن …
شوکه بود و ترسیده ، باید چیکار میکرد؟ اگه اونا میفهمیدن ازشون عکاسی کرده حتما میکشتنش!… همونجور که اون دختر رو کشتن !… زبون توی دهنش مثل سنگ سفت شده بود و گلوش خشک … چندبار پلک زد و به زور خودش رو ازشکاف بیرون کشید تا از اون محل جهنمی فرار کنه …. دوربینش رو دور گردنش تنظیم کرد و از اونجا فرار کرد …
ESTÁS LEYENDO
🍁AVENGER🍁→انتقام جو
Misterio / Suspenso🍃couples↘ ➣kaisoo⇔(main) ➣chanbaek ➣hunsoo 🍃gener↘ ➣criminal ➣adventure ➣angest 🌾خلاصه ↙ ➀➟---کمیسر کیم جونگین خانواده اش و در سانحه ی گاز گرفتگی از دست میده ➁➟---اون معتقد هست که این گاز گرفتگی صحنه سازی از طرف آدم های مافیا بوده ➂➟---دو کیونگس...