Part 17

1.6K 311 23
                                    

بیشتر آدما بدون هیچ هدفی درستی زندگی می کنن…

یعنی هدف دارن ولی اکثره هدفاشون یه کپی از روی هدفای بقیه است…

یه سری هدف تکراری و بی معنی که تحت تاثیر شرایط و جو اطرافشون ساخته شده…

این هدفا هیچ لذتی ندارن یا لذتشون اونقدرکمه که حتی ارزش فکر کردنم نداره…

اما بعضیا هدف های خودشون رو می سازن…

هدفایی که به زندگیشون معنی میده…

هدفایی که حتی به زندگیه بقیه هم معنی میده…

اما بعضیا نه می تونن مثله بقیه کپی کنن نه می تونن هدفشون رو پیدا کنن…

می دونی اینجور آدما تو یه برزخ گیر میافتن…

برزخی که پر از درده…

___________________________

جونگوک :

تو یه دفتر تهیونگ نشسته بودم و به تهیونگی که روی کارش تمرکز کرده بود خیره شدم بودم…

اخم کرده بود و لباشو جلو داده بود…

آروم خندیدم…

با اون موهای نقره اییش واقعا جذاب شده بود…

اون خوب می دونست چیکار کنه که جذاب به نظر بیاد

تهیونگ: می تونم بپرسم دقیقا به چی داری می خندی ؟

با ابروهای بالا رفته بهم خیره شده بود…

-هیچی...داشتم فکر می کردم که حتی این موهای نقره اییم نتونسته قیافه ی داغونت رو عوض کن…

حالا این من بودم که با یه نیشخند و ابروهای بالا رفته نگاهش می کردم…

+یاااا ...می خوای بمیری؟

آروم خندیدم و همونطور که فنجون قهوه ام رو بالا میاوردم  به عقب تکیه دادم و یه پامو روی اون پام انداختم…

+اصلا واسه ی چی اومدی اینجا؟

پوکر نگاهش کردم…

-بهت که گفتم…

+چی رو؟

-همین که بری...صبر کن ببینم تو اصلا گوش کردی چی گفتم؟

با دستش سرشو خاروند و یه لبخند مستطیلی زد…

+هوممم…خب...میشه دوباره تکرار کنی…

قهوه امو رو میز گذاشتم و سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم…

-واقعا که...گفتم بیا باهم بریم بیرون یه چیزی بخوریم…

لبخندش عمیق تر شد...

+مگه قرار نبود آخر هفته بریم؟…اینقدر دوست داری با من بری بیرون؟

قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و یه لبخند زدم

-چرا...ولی آخر هفته قرار دارم…

moon in the galaxy { Completed }Where stories live. Discover now