تو اینجا چه غلطی میکنی!
- لطفا ا..اربا..ب من
- خفه شو نمیخوام چرتو پرت بشنوم فقط بگو چطوری اومدی اینجا
با لرزش صداش جواب دارد
- دا..داشتم.می..میرف..میرفتم اتاقم اما..گم..گمشدم
با زدن سیلی محکمی از طرف چانیول ساکت شد و
روی زمین افتاد و از گوشه ی لبش خون جاری شد دستشو روی صورتش گذاشت و صدادار گریه کرد وبا چشمای اشکیش به چانیول خیره شد
چانیول با دیدن اون صحنه یکم از خشمش کم شد اما با یادآوری دروغگویی بکهیون دوباره عصبانی شد
کنار بکهیون که رو زمین افتاده بود نشست موهاشو بین دستاش گرفت ولی زیاد فشار نیاورد
-از دروغ متنفرم متنفررررررررررررررر اگه بازم بهم دروغ بگی انقدر آروم رفتار نمیکنم حالا مثل یه پسر خوب جواب سوالامو بده
- م..من..حوص.حوصلم.سر..سر رفته..ب..بود فقط ..می.. میخواستم یک..یکم..تو عمارت..تون..راه..ب..برم
چانیول نیشخندی زد و گفت
- خوبه باشه حالا که حوصلت سر رفته من سرگرمت میکنم
بکهیونو ول کرد و سمت دی او رفت همونجوری بدون لباس بلندش کرد و پرتش کرد بیرون و درو بست و قفل کرد برگشت سمت پسر کوچولوی جدیده خودش
که خودشو رو زمین میکشید تا از چانیول دور بشه نیشخندی زد سمت تخت رفت
چانیول- بیا رو تخت
بکهیون سرشو به نشونه ی منفی به اطراف تکون داد وعقب تر رفت
لبخند چانیول محو شد و جاشو به اخم غلیظش داد سمت بک رفتو بازوشو محکم گرفت و بلندش کرد بکهیون از درد دستش آخ بلندی گفت
-فقط چون بار اوله کاریت ندارم اما این مهمترین قانون منه همه حرفای من باید بدون چون و چرا پذیرفته بشه وسریع اجرا بشه
مکثی کرد و بازوی بکهیون ول کرد- فهمیدی؟
- بل..بله.ار..ارباب
چانیول با شنیدن کلمه ی ارباب از لبای هوس انگیز بکهیون سخت شدن عضوشو حس کرد زیر لب لعنتی گفت و بکهیون گرفت و به سمت تخت کشید و روی تخت پرتش کرد لباساتو در بیار
- ارباب نه لطفا من نمی خوام
حرفش با داد چانیول قطع شد - همین چند ثانیه پیش به تو چی گفتم؟؟
بکهیون ترسید و از رو تخت بلند شد و روبه روی چانیول ایستاد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش با کمترین سرعت اینکار و میکرد
چانیول که ازسرعت پایین بک کلافه شده بود لباس بکهیون توی دستاش گرفتو محکم کشید و لباسشو پاره کرد و درشون آورد دکمه ی شلوار بکهیونو باز کرد و آروم روی تخت خوابوندش و خودشم روش خزید شلوارشو از تنش خارج کرد به چهره ی گریون بکهیون نگاه کرد چشمش به لبای ظریف بک افتاد
بکهیون از نگاه خیره ی چانیول به لباش قصدشو فهمید
- ارباب من..
حرفش با بوسه چانیول قطع شد
بوسه ی وحشیانه ای رو با لبای بکهیون شروع کردو محکم مک میزد
18+...................................
دستشو وارد لباس زیر بکهیون کرد و عضوشو توی دستش گرفت میخواست ناله بکهیونو تو دهنش حس کنه و بشنوه عضو بکهیونو توی دستش فشار داد وناله های دردناک بک بلند شد
بعد حس کردن مایه گرمی لباشو از لبای زخمی بکهیون جدا کرد خونی که ازلبای بک جاری بود اون لبارو سکسی تر کرده بود سرشو پایینتر برد و روی سینه بک نگه داشت نوک سینه های بکهیونو به دندون گرفتو محکم مک میزد بک بلند ناله میکرد و برای خلاص شدن التماس می کرد چانیول با شنیدن ناله های بکهیون دیگه نمیتونست طاقت بیاره
از روی بک بلند شد و لباساشو در آورد دوباره روی بک خزید پاهای بکهیونو بالا برد و تو شکم بک جمعشون کرد سوراخ تنگ بکهیون جلوی چشماش بیشتر تحریکش کرد بدون خیس کردن انگشتش اونو یک ضرب وارد بک کرد و محکم تکون میداد
بکهیون از ورود ناگهانی انگشت چانیول از درد جیغ می کشید
- خوبه همینجوری باید بلند بلند برام ناله کنی روی بکهیون خم شد و عضوشو روی ورودی بکهیون تنظیم کرد
بکهیون با حس عضو چانیول روی ورودیش به حرف اومد با صدایی پر از خواهش گفت
- ارباب لطفا من..م..من اولین بارمه
- مهم نیست چون اولین بارته پس خشن تر عمل میکنم و تو بلندتر ناله میکنی
فرصت هیچ حرفی به بکهیون نداد و یه ضرب تا ته واردش شد
بکهیون جیغ بلندی کشید و دستاشو برای جدا کردن چانیول از خودش بالا آورد اما چانیول دو تا دست بکهیون گرفت و با یه دستش جفت دستای بکهیونو نگه داشت
مچ دستای بکو محکم فشار میداد و همین باعث دو برابر شدن ناله های از روی دردش شد
ضربه هاشو به درون بک شروع کرد محکم و بدون وقفه ضربه میزد
بکهیون بلند ناله می کرد و خودشو تکون میداد که با ضربه های چانیول ساکت میشد
بعد دو دقیقه و ضربه های محکم چانیول با فشار تو سوراخ داغ بک خالی شد
چانیول به سوراخ بکهیون که هنوز عضوش داخلش بود نگاه کرد با دیدن مایه ی سفیدی که از کناره های سوراخش بیرون زده بود دوباره تحریک شد و دوباره ضربه هاشو به بدن بی جون بکهیون شروع کرد
انقدر محکم ضربه میزد که با هر بر خورد تخت تکون میخورد و یکم بلند می شد بکهیون دیگه ناله نمی کرد و چیزی نمی دید و نمی شنید و فقط درد رو حس می کرد
برای بار دوم ارضا شد چان یک ضرب از بکهیون بیرون کشید که باعث جیغ بلندی از جانب بکهیون شد
از روی بکهیون بلند شد و کنارش روی تخت ولو شد
DU LIEST GERADE
▪ Dark Destiny ▪
Fanfiction[ Chanbaek /Hunhan/kaisoo ] خلاصه داستان🖊: من و برادرم تو یه خانواده در سئول بدنیا اومدیم 22 سال پیش اتفاقی افتاد که سرنوشت خانواده ما رو بهم زد وحالا پسرخالم که جزئی از خانوادمه مادر و پدرش رو از دست داده برادرم امیدوار بود بتونیم گذشته ی اون رو ک...