رای ها هر قسمت داره نصف میشه!!! از ۲۵۰ رای رسیدیم به ۲۲ رای... کجایید؟؟
داستانِ " جئون را بین"
625 سال قبل...
قسمت سی و ششم – سه الف جوان
را بین و تهیونگ از اسب پایین اومدن و به بانو اِلف تعظیم کردن. همه چیز برای ذهن خسته ی را بین حالت محو و مه آلود و شیاد بیش از حد جادویی داشت. با فکر اینکه " سمفونی با دیدن اینجا خوشحال میشد" بغض به گلوش چنگ زد.
بانو الف با حالتی محبت آمیز بهشون نگاه کرد:" را بین و تهیونگ، عزیزان شجاع من... بیایید. " صدای آرومی داشت و بعد از را بین و تهیونگ به سمت اسب را بین چرخید:" و همینطور تو اسپارک قدرتمند... کار تون عالی بود."
بعد آهسته چرخید و مستقیم به درون آبشار رفت.
تهیونگ افسار اسپارک رو گرفت و با گرفتن یک نفس عمیق دستش رو به سمت را بین دراز کرد. را بین نفس عمیقب گرفت و دست تهیونگ رو گرفت و به راهی که شک داشت تنها از پسش بر بیاد قدم گذاشت.
با قدم گذاشتن به درون آبشار تهیونگ دست را بین رو رها کرد تا اون اول عبور کنه. رابین بدون اینکه خیس بشه از آبشار جادویی عبور کرد و وارد محوطه ای نورانی وجود داشت شد. تازه می خواست بچرخه تا عبور تهیونگ رو بینه که لحظه ی ورود آنها صدای شکستن ترسناکی بگوش رسید...
صدا خیلی بلند بود و ناگهان همه چیز شروع به چرخیدن کرد. را بین احساس کرد وارد یک گرداب قدرتمند شده و سعی کرد از جایی کمک بگیره تا نیفته اما اون فضای نورانی کاملا خالی بنظر می رسید.
به سختی می تونست چشماش باز کنه اما نگران همراهنش بود پس در حالی که روی زمین می افتاد تلاش کرد و... همون لحظه دید که انگار تهیونگ و اسپارک دارن ازش دور میشون و فاصله می گیرن...
اون ها داشتن به عقب کشیده میشدن، مثل چاله ای که اون ها رو به سمت خودش بکشه... سعی کرد وایسته و اونا رو نگه داره اما تهیونگ فریاد زد:" نه!!! راب. همونجایی که هستی بمون!!"
را بین فریاد زد:" ویــآآآ! اسپارک..." ایستاد:" نـــه!! شما دوتا رو هم از دست نمیدم." و خواست به سمت اونا بدوه... اما بانو الف محکم گرفت و نگهش داشت...
را بین دست و پا و فریاد زد اما... تهیونگ و اسپارک ناگهان از دید محو شدن و بعد از چند ثانیه همه چیز دوباره به حالت عادی برگشت...
بانو الف را بین رو رها کرد و دختر، گیج و نفس نفس زنان ایستاد.
با بدنی که از شوک و ترس می لرزید رو پاهایی که قدرتی نداشتن به امید دیدن دوستانش جلو رفت اما... بجای تهیونگ و اسپارک سه فرد قد بلند رو دید که اونجا ایستاده بودن و کمی سر در گم به اطراف نگاه می کردن، متعجب اما آروم.
YOU ARE READING
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mystery / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...