***********چند ساعت بعد، زنگ ناهار
د. ا. ن زین نشسته بودیم. نایل رفته بود ناهار بگیره هری و لویی هم ناهار گرفته بودم.
ز_امم.. لیام بیا بریم با هم ناهار بگیریم
لیام بهم نگاه کرد با چشمام به لویی و هری اشاره کردم
ل_اوکی... پاشو بریم
با هم پاشدیم رفتیم غذا گرفتیم نایل داشت میرفت سمت میز. که لیام صداش کردن_کاری داشتی!؟ ل_بیا بریم رو یک میز دیگه بشینیم
نایل یک نگاه به جایی که هری و لویی نشسته بودن نگاه. کرد و بعد گفت
ن_مگه میز خودمون چشم!؟ ز_تو بیا بهت می گیم
ن_اوکرفتیم رو یک میزی که خالی بود نشستیم
ن_خب!؟ ل_بهت گفته بودیم که می خوایم لویی و هری رو آشتی بدیم.دیگه..الان هم می خوایم یکم با هم تنها باشن... راستی اممم تو هم باید کمکمون کنی
حرفش و ادامه دادم
ز_ آره باید بهمون کمک کنی مثلا باید موقعی که داریم برای گردیم به بهونه ای که منو و تو و لیام می خواهم خوایم بریم جایی اونا رو تنها می زاریم تا ببینیم چی میشه البته واقعا هم باید بریم جاییلیام با تعجب نگام کرد
ل_کجا!؟ ز_جای خاصی نمی ریم فقط شما میان خونه ی مال_چییی!؟ اینو از کجا آوردی!؟ موضوع خواهرم و که یادت نرفته
ز_نه نرفته.... نایل با هنگی نگامون کرد
ز_موضوش طولانیه.... غذامون رو بخوریم دیگه
منو لیام مشغول خوردن شدیم ولی نایل هنوز نمی خوردبهش نگاه کردم داشت به میز بغلی نگاه می کرد به میز بغلیمون نگاه کردم دنیل نشسته بود
ن_می گم اممم.... میشه من برم پیشه.... دنیل بشینم! ؟
نیشخندی زدم و با سرم تایید کردم نایل هم از خدا خواسته بلند شد و رفت بغل دنیل نشستبرگشتم به لیام نگاه کردم داشت با غذاش بازی می کرد و اون یکی دستش رو چونش بود و اخم کرده بود "اون از دنیل خوشش میاد یادت که نرفته هوم"
تازه فهمیده بودم که از قاشق استفاده نمی کنه و قاشقشو با فاصله رو میز گذاشته بود.. . برای این که بحث رو عوض کنم گفتم.
ز_تو چرا.. از قاشق استفاده نمی کنیکلافه دستش رو از زیر چونش برداشت و بهم نگاه کرد بعد گفت
ل_شاید بچه گانه باشه ولی خب ازش خوشم نمیاد.. .
یک آبروم رو دادم بالا بعد ادامه داد
ل_یعنی ازش می ترسمبا تعجب بهش نگاه کردم لیام شوخیش گرفته
خنده کوتاهی کردمو بعد گفتم
ز_شوخی باحالی بودبا حالت مظلومی نگاه کرد و لباش و آویزون کرد
و همون طور که داشت می گفت اصلا شوخی نداره شونه هاش رو بالا
ز_ سیریسلی! ؟توقع نداری که من باور کنم
می خواست حرفی بزنه که با تعجب به پشتم نگاه کردبرگشتم که دیدم لویی داره با عصبانیت سر میز با هری حرف میزنه و هری هم غذاشو حل میده جلو یک چیزی می گه و بعد بلند میشه میره
ل_نقشمون گند خورد توش
ز_اوهوم حالا چیکار کنیم
ل_بریم پیش لوییز_اوک
بلند شدیم رفتیم پیش لویی نشستیم لویی به ما نگاه کرد و گفتلو_شما داشتید همو به فاک میدادید که آنقدر طول کشید
ل_هری کولو_تو کونه منه.. چمیدونم
ل_باشه بابا چه بی اعصاب
کلا مثل این که همه امروز گیر دادن به منو لیام این از نیکلا اونم از لویی که می گه شما داشتید همو به فاک نی دادید.... ولی می گما.. .لیام واقعا کیوته اگر... لو_اهم.. اهمبه لویی نگاه کردم
ز_چیزی شدهلو_ چیزای تو ذهنت و بلند نگو
چشمام درشت شدچیییییی!؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟شتتتتت من چه گهی خوردم الانننننننن وات ده فاااااااککککک
برگشتم به لیان نگاه کردم
داشت با تعجب نگاه می کرد و لپاش قرمز شده بوددستمو کنترل کردم که به خاطر سوتی که دادم نزنم تو سرم
ز_امممم.... چیزهههعع... فکر کنم... هری رفته بود نه... من برم دنبالش
داشتم بلند می شدم که از شانس گوهم هری اومد و با یک اخم نشست
عصبی پوزخندی زدم و شوند هام و بالا انداختم
و شروع کردم با غذا بازی کردن
میشه گفت هیچ کس غذا نمی خوردصدای قدم های یک نفر به میز رو شنیدم سرمو آوردم بالا و نایل رو دیدم
رو به لیام گفت
ن_می گم بچه ها شما که غذا نمی خورید من غذاتونو بخورمو بعد با خوشحالی سرشو چند بار پشت سر هم تکون داد
و ما در جواب فقط پوکر نگاش کردیم
ن_بخورم آیاو ما باز پوکر نگاش کردیم.
ن_این یعنی آره دیگه
همچنان پوکریهو لبخندش جمع شد و گفت
ن_خب از اول بگین گشنتونه دیگه نخورده ها
و بعد چشم غره رفت و از میز فاصله گرفت
چهار تاییمون به هم دیگه نگاه کردیم بعد لبخندی زدیم که شباهتی به یک خنده داشتچهار تاییمون به هم دیگه نگاه کردیم بعد لبخندی زدیم که شباهتی به یک خنده داشت
بعد از اینکه با هزار تا بدبختی و غر غر غذامون رو خوردیم یک زنگ دیگه ام تا تموم شدن مدرسه داشتیم توی کلاس بغل نایل و پشت هری نشسته بودم و یک دل سیر خوابیدم. بعد که زنگ تموم شد پسرا منو بیدار کردن و منم وسایلم و جمع کردم و با هم از مدرسه اومدیم بیرون
دستمو گذاشتم پشت سرم و گفتم
_امم... لیام.. نایل بریم!؟ نایل به من نگاه کرد و گفتن_من هنوز نگرفتم که چرا..
ل_آره ما آمده ایم بریم خدافظ هری خدافظ لوییلویی دست لیام و گرفت
لو_چی چی خدافظ 😐 کجا دارین میرین
ل_اممم.... لیام برگشت به من نگاه کرد
ل_خب.... ز_میدونی... سالگرد ازدواج مامان بابامه بود اممم.... آها... می خواستم سوپرایزشون کنم بعد کمک می خواستم از لیام و نایل کمک گرفتم
هری یک ابروش رو داد بالاه_خب چرا به من نگفتی.
ز_خب این دو تا دمه دست بودن
*****************
میدونم این پارت یکم چرت بود ولی پارت بعد جالب تر میشه و طولانی
KAMU SEDANG MEMBACA
Sweet love (ziam) (larry)
Romansaی پسر مو فرفریه چشم قهوه ای خیلی تصادفی با همسای جدیدشون که زین مالیک باشه برخورد می کنه..... جالب تر از اون اینه که زین همکلاسی اون پسرم هست و خب وجود زین خیلی خوبه چون باعث هم گروهی شدنش با لیام میشه و چه کارایی که نمی کنه برگردوندن اکیپ به هم...