Distance | فاصله

1.2K 259 40
                                    


"خسته نباشین"

با صدای کارگردان بازدمشو با صدا بیرون داد و کش و قوسی به تنش داد...بعد از خداحافظی با عوامل صحنه با خوشحالی به سمت ون مخصوصش رفت...
موبایلشو ازجیبش دراورد و روشنش کرد...احتمال میداد پیامی با موضوع "کارت تموم شد؟" و یا "بهم زنگ بزن" یا چند تا تماس بی پاسخ داشته باشه...

همونطور که روی صندلی ون مینشست وارد پیام هاش شد...درسته که همیشه طوری وانمود میکرد که انگار خیلی سرده و هیچی براش مهم نیست اما خودش خیلی خوب میدونست که همه اینا ظاهره...درواقع دلش خیلی تنگ شده بود...دوست داشت یه دل سیر دراغوش بگیرش و عطر تنشو وارد ریه هاش کنه!

پیام جدید و باز کرد و با خوندنش انگار برای لحظه ای قلبش از تپش ایستاد...نه تنها قبلش...انگار کل جهان از حرکت ایستاد...

دوباره متن پیامو با دقت خوند و به خودش تلقین کرد شاید به خاطر کار زیاد توهم زده اما این هیچی و عوض نمیکرد!

"سلام کریس...راستش من خیلی به این موضوع فکر کردم و به نظرم بهتره رابطه ی ما تموم بشه...البته اگه بشه اسمشو رابطه گذاشت! اگه حقیقتشو بخوای خسته شدم...از این همه دوری و این همه سردی خسته شدم...این برای هردومون بهتره!"

توی اون چند دقیقه که براش چندسال طول کشید بارها پیامو خوند اما این چیزی از واقعیت کم نکرد!

سوهو میخواست باهاش بهم بزنه؟ به چه جراتی؟ یعنی دیگه دوستش نداشت؟نکنه با ادم جدیدی اشنا شده بود؟یه نفر از کریس قدبلند تر و یا جذاب تر؟

نتیجه ی هجوم این افکار به ذهنش دادی بود که سر راننده ش کشید و در واقع در اون لحظه هیچکس نبود که به کریس بگه اون شخص سوهو نیست!

"برو فرودگاه"

با صدای بلندی که بیشتر شبیه داد بود دستور داد.

"چ...چی؟اما اخه...فردا برنامه ضبط دارین"

راننده با اضطراب گفت.

"گفتم برو فرودگاه"

بلندتر داد زد...توی اون لحظه تنها چیزی که مهم بود سوهو بود و افکار ازار دهنده ای که به شدت با اعصابش بازی میکردن.

راننده جلوی فرودگاه نگهداشت...از اون جایی که پاسپورتش همیشه توی ون بود نیازی به رفتن تا خونه نداشت...ماسکشو روی صورتش زد و کلاه لبه دارشو روی سرش گذاشت و سریع از ون پیاده شد...

از بین ازدحام جمعیت توی فرودگاه رد شد و ارزو کرد کسی نشناسش! به سرعت یه بلیط به مقصد کره ی جنوبی گرفت و شاید این شانس خوبش بود که هواپیمای کره ی جنوبی نیم ساعت بعد پرواز داشت!

تمام طول راه و چشم روی هم نذاشته بود...میخواست زودتر به سوهو برسه...نمیدونست ‌برای این کار دیر شده یا نه؟میتونست مثل همیشه نقاب سردی به صورتش بزنه و توی یه خط بنویسه "از اولم استایلم نبودی!"

Distance (completed)Where stories live. Discover now