هدیه تولدم باورت به عشقمه
MBP is YB IML
لیوان قهوشو روی میز گذاشتو نشست ....
توی افکارش غرق بود ....
از دور بهش نگاه میکرد اما نمیدونست چی فکرشو اینقد مشغول کرده .....
از اینکه فکر کنه که بازم داره به ایده های عجیب غریبش فکر میکنه میترسید.....
میترسید بازم قلبشو به درد بیاره .....
هنوزم بلاهایی که توی این سالها کنار هم بودن به بهونه تولدش سرش اورده بود رو دونه دونه یادش بود .....
توی این سالها مجبورش کرده بود به جای یه کادوی خوب واسه تولدش .....
براش وسایل سکس بخره .....
یا مجبورش میکرد به یه شیوه ای خاصی باهاش رابطه داشته باشه .....
نمیتونست انکار کنه .......
اون شبا و اون رابطه ها فوق العاده بودن .....
هات ترین شبایی که میتونستن داشته باشن .....
اما مشکل اون این بود که میخواست بهش پیشنهاد ازدواج بده ...
اما پیشنهادهای دوست پسرش که هرچی بیشتر جلو میرفتن بیشتر شبیه هرزه های خیابونی میشد .....
این اجازه رو بهش نمیداد .......
از این میترسید که اون بهش خیانت کنه ......
میتونست از توی شیشه ی روی میز دوست پسر جذاب و قد بلندش رو ببینه که بهش زل زده و اون کاملا میتونست نگرانیه ......
توی چشماشو بخونه ......
چون سه روز دیگه تولدش بود ...
و اون داشت خودشو برای خواسته غیر معقولش حاضر میکرد .......
میدونست اگه بهش بگه ممکنه دوست پسر عزیزش پس بیافته.......
اما بازم نمیدونست تصمیمشو نادیده بگیره .....
اینکه اون دوست داشت مثل یه هرزه به فاک بره به بقیه مربوط نمیشد ......
اون آدم وفاداری بود و عاشق دوست پسرش .....
اما دوست داشت بقیه رو هم تست کنه .....
بلاخره از بین دوستای دوست پسرش تونست یکی رو انتخاب کنه ......
که دوست پسرش از همه بیشتر روش حساس بود .....
_ قهوه میخوری عزیزم؟؟؟
تکیشو از دیوار گرفتو روبروش نشست ......
_ نگران نباش عشقم .... من کاری .....
_ میشه بی خیالش بشی؟؟؟
یه لبخند گوشه لبش نشست ....
_ اوه عزیز دلم .....