سر کلاس درس نشستی و یه اس ازدوست پسرت زین بهت میرسه که میگه اون متنظرته .
تو از مدرسه خارج میشی و ماشین زینو میبینی و داری راه میری که یه هو وایمیسی چون شنیدی یکی اسمتو گفت . بر میگیردی و میبینیاون دوست صمیمیت بود . اون فقط میخواست بغلت کنه چون قراره تو رو برای روز های زیادی نبینه. چون زین قراره تو ررو ببره بهخونه ی جدیدتون توی لس آنجلس . وقتی که داشتی با دوستت صحبت میکردی زین میاد پیشت .
زین : ی/ن بیا بریم .
تو : صبر کن زین .
*دوستت بغلت میکنه*
------------
تو سوار ماشین میشی و زینو عصبی میبینی . اون خیلی با سرعت شروع میکنه به رانندگی کردن .
تو: زین میشه یه ذره آروم تر بری ؟!
زین: باشه.
تو : چه اتفاقی افتاده ؟ چرا عصبی ای؟
زین: هیچی .
تو : باشه .. کی میریم ؟
زین: امشب.
زین از ماشین پیاده میشه و در خونرو باز کرد. روی صندلی نشست .... تو بهش نزدیک تر میشی ....
تو : تو خوشحال به نظر نمیرسی . چیزی شده ؟ لطفا بهم بگو .
زین : اون کی بود؟
تو : کی؟
زین: همون پسره که بغلت کرد ؟
تو: اوه ...اون دوستم بود... چرا ؟!
زین: ........
تو : هههههه، تو حسودیت شد!
زین: چی ؟! نه !!
تو : چرا شد ! تو حسودی!
زین : نههههه من نیستم !!!
* تو میبوسیش*
زین: تو میدونی هر وقت من تورو با کس دیگه ای میبینم فکر میکنم میخوای منو ترک کنی !
تو : اون فقط میخواست باهام خداحافظی کنه چون ما قراره همو تقریبا به مدت زیادی نبینیم .
زین : باشه .. اما.....
تو : اما ...؟ چی ؟
*اون تورو میگیره و میخوابونتت روی تخت و شروع میکنه به بوسیدنت *
تو: منو ببخش ... واسه اتفاقی که افتاد.. که باعث شدم ناراحت بشی ..
زین: مشکلی نیست ... اما من میخوام هر پسره ی که روی زمینه بدونه که تو مال منی .
تو : باشه ...
*شما هر دوتون باهم استراحت کردین و به لس آنجلس رفتین و رفتین به خونه ی زین و زمان عالی و شگفت انگیزی رو باهم اونجا گذروندین .*
-----------------
اينو من ننوشتما. ولى خب اينا ايمجين هستن و اين قسمت ١ بود واسه زين. قسمت دو رو يه كتاب ديگه ميكنم. چون خود نويسنده هم همينكارو كرده. من اينو ترجمه كردم :)
اگه از ترجمم راضى بودين بگين بازم واستون بزارم :)
يا بگين ايمجين بعدى از كدوم يكى از پسرا باشه ؟!